آدما وقتی به دنیا میان روی یه دوچرخه به دنیا میان و تو جادّهی زندگی شروع به رکاب زدن میکنن...
وقتی به دنیا میاید، هیچ دوچرخهای با لاستیک سوراخ به شما داده نمیشه. ولی معمولاً بابا مامانا، از همون اول، یه سوزن ته گرد به اسم «تعصب» میگیرن دستشون و شروع میکنن به سوراخ کردن لاستیک دوچرخهی بچّههاشون...
یکی با تعصب «دین» لاستیک بچّشو سوراخ میکنه، یکی با تعصب «ملّیت»، یکی با تعصب «غیرت»، یکی با «فرهنگ»، یکی با «مرد سالاری»، یکی با «فامیل»...
این اوضاع ادامه پیدا میکنه، تا بچّه با لاستیک سوراخ، کشون کشون خودش رو میرسونه به مدرسه...
اونجا هم معلّم و مدیر و ناظم، با یه سری سوزن ته گرد دیگه یا لاستیکشو چند تا سوراخ جدید میکنن، یا سوراخای قبلی لاستیک بچّرو گشادتر میکنن! این بچّه تا بیاد به سن «عقل» برسه، چندین سوراخ کوچیک و بزرگ توی لاستیکش داره که بدون اینکه بفهمه چرا، از بعضیهاش فراریه و به بعضیهاش افتخار میکنه! معمولاً کلّی تناقض هم این وسط هست که هممون تجربش کردیم!
از سن «عقل»، بچّهها شروع میکنن به پنچر گیری لاستیکشون، بعضیا هم فقط سوراخای لاستیکشون رو گشاد و گشاد تر میکنن! یکی میفهمه ملیّت افتخار کردن نداره، یکی برعکس، فکر میکنه تموم هویتش مثلاً «ایرانی» بودنشه. یکی به این نتیجه میرسه که دین راه رستگاری انسان مدرن نیس، یکی هم سوراخ تعصب دینشو انقدر گشاد میکنه که کشیش و آخوند و خاخام میشه! یکی میفهمه غیرت، تصاحب و محدود کردن ناموس نیس و سوراخش غیرتش رو با حمایت و ساپورت کسایی که دوستشون داره پر میکنه، یکی هم سوراخ غیرتش انقدر گشاد میشه، که سر خواهر و مادر و دختر خودشو بخاطر ارتباط با غریبه از تن جدا میکنه!
این روند پنچر گیری یا گشاد کردن سوراخای لاستیک برای بعضیها همینجوری تا آخر عمر ادامه داره. و نهایتاً خیلی کم هستن تعداد دوچرخههایی که لاستیک سوراخ ندارند!
این آدما با یه سادگی ناشی از بی اطلاعات بودن، با لاستیک سوراخ، کشون کشون به مسیر زندگیشون ادامه میدن تا به خط پایان برسن و خودشون و دوچرخشون از مسیر زندگی حذف بشن!
بعضی ها یکم باهوشترن! میرن میشینن فکر میکنن، کتاب میخونن و مستند میبینن، کافیشاپ میرن و بحثهای فلسفی راه میندازن، دانشجو میشن و نیچه و کافکا میخونن، سینما تحلیل میکنن، موزیکهای خاص گلچین میکنن، به دین و سیاست و ملیّت و جهان بعد از مرگ و خدا فکر میکنن، و تموم سوراخهای قبلیشون رو با زحمت زیاد، دونه دونه پُر میکنن، تا جایی که به نظر میرسه دیگه هیچ سوراخی ندارن، ولی بدون اینکه بدونن، یک یا چندتا سوراخ گشاد جدید به لاستیکشون اضافه میکنن!
زندگی رو پیچیده میکنن و اصرار دارن با لاستیک پنچر رکاب بزنن! از چاله در میان میفتن تو چاه! از اون ور پشتبوم میفتن و تعصبات عجیب و غریب و جدید پیدا میکنن! و بخاطر اینکه، هم برای پر کردن سوراخای قبلی، و هم برای ایجاد سوراخ جدید زیاد زخمت کشیدن، هیچوقت قبول نمیکنن که این سوراخ جدید فرق چندانی با سوراخای قبلی نداره، فقط یکم پیچیدهتره! یکی فمینیست میشه و میخواد تمام زنهای جهان رو به حقوقشون برسونه، یکی حافظ محیط زیست میشه و میخواد سیارهی زمین رو نجات بده، یکی عارف و تارک دنیا میشه و فکر میکنه هیچکس هیچ بویی از معنویت نبرده، یکی تو شعر و ادبیات غرق میشه و کلّ دنیا رو از دید سهراب و حافظ و سعدی و مولانا میبینه، یکی تو سیاست خفه میشه و سکولار میشه و خواستار تمامیت ارضی خاک آبا و اجدادیش میشه، یکی غذا خوردن معمولیش یادش میره و گیاه خوار میشه و برای تک تک گاوای دنیا اشک میریزه، یکی خدارو منکر میشه و برای اثبات عدم وجود خدایی که باور داره نیس میجنگه، یکی...
اینا از یه سادگی، با زحمت زیاد به یه پیچیدگیِ نا لازم میرسن و اکثراً هم همونجا گیر میکنن! زندگی رو برای خودشون و بقیه سخت میکنن، و قبول نمیکنن لاستیکشون یه سوراخ گشاد جدید داره که خودشون درستش کردن! به اینا اگه بگی لاستیکت سوراخه، پارت میکنن! میجونت! درسته قورتت میدن و معمولاً از دم لب و دهنن! کافیه دست بذاری رو سوراخشون، تا جون تو بدن دارن، حرف میزنن و بحث میکنن که ثابت کنن این سوراخی که دست روش گذاشتی، سوراخ نیست...
ولی بعضیها هم از گروه قبلی یه مرحله باهوشترن! تمام سوراخها و تعصباتشون، حتّی اونایی که خودشون تو مرحلهی قبل ساختن رو هم پُر میکنن، و همواره لاستیک دوچرخشون رو واسه سوراخای جدید چک میکنن! اگه سوراخی داشته باشن میبیننش، قبولش میکنن، بهش فکر میکنن و برای پنچر گیری لاستیکشون تلاش میکنن!
این گروه از اون سادگی گروه اول عبور میکنن، به پیچیدگی گروه دوّم میرسن و دوباره از قلّهی اون پیچیدگیها پایین میان و به یه سادگی ناشی از آگاهی میرسن.
همه چیزو واقع گرایانه نگاه میکنن، خوبیهای آدمای آگاه رو میبینن ولی هیچ هیرو یا قهرمانی ندارن، خودشون رو یه موجود زنده به اسم انسان میبینن ولی هیچ برچسبی بجز «انسانیت» بهشون نمیچسبه، ملیّتشون رو میپذیرند ولی بهش افتخار خاصّی نمیکنن، کرّهی زمین رو یه سیاره مثل مریخ میدونن، خورشید رو یه ستاره میبینن، دغدغههای ساختهی ذهن بشر، مثل خدا و دین و عرفان و فلسفه رو یک بار برای همیشه شناختند و واسشون دیگه دغدغه نیست، زندگی و هدف از زنده بودن، براشون خیلی ساده و روشن میشه، در کلامشون و افکارشون پیچیدگی و کلمات قلمبه سلمبهی بی سر و ته نیست، خودشون رو اشرف مخلوقات نمیبینن، خودشون رو با درخت توی باغچه پسر عمو دختر عمو میدونن، هر چی بیشتر یاد میگیرن بیشتر میفهمن چقدر نمیدونن، از انتقاد فرار نمیکنن، نقش بازی نمیکنن و نهایتاً خودشونن!
از سادگی، به توهم پیچیدگی، و دوباره سادگی!
وقتی با آدما حرف میزنی، خیلی باید لاستیکشون رو بگردی تا سوراخشو پیدا کنی. هی باید بزنیشون تو آب، در مورد موضوعات مختلف نظرشون رو بپرسی و بخوای، تا یه جایی حباب بدن! اصن سورپرایز میشید! پرفوسور فلانی هم سوراخه؟ ای بابا! عموم چقدر سوراخه! استاد ریاضیم چرا انقدر سوراخه؟ علی آقا که بهش نمیومد انقدر سوراخش گشاد باشه! این بچرو کی سوراخ کرده؟ بهترین رفیق دوران دبیرستانم از اول این سوراخو داشته من نمیدیدم؟ ای بابا...
تعداد خیلی کمی از آدما به سادگی دوّم راه پیدا میکنن. برای همین به جرات میتونم بگم، از هر صد نفر نود و نه نفر سوراخن! به سادگی دوّم رسیدن خیلی علم و آگاهی و معرفت میخواد که تو دانشگاه پیدا نمیکنی، خیلی خوندن و دیدن و تجربه کردن میخواد که تو اینترنت نیست، خیلی منطق و انعطاف پذیری و مغز باز میخواد که ربطی به شعور نداره، خیلی جرات و تمرین و ممارست میخواد که فقط آیکیو واسش کافی نیست.
نهایتاً بی سوراخ یا با سوراخ، همه یه روزی از دوچرخههامون پیاده میشیم و یه جایی گوشهی این جادّهی دراز از مسابقه انصراف میدیم. کسی که لاستیکش سوراخ کمتری داره، راحت تر رکاب میزنه و از مسیر بیشتر لذّت میبره! کسیم که کلاً پنچره، دهنش صاف میشه تا به آخر برسه، و وقتی میرسه بر میگرده میبینه همش دستش به لاستیکش بند بوده و اصن فرصت نکرده از مسیر لذّت ببره. سن، فقط زمانیه که ما توی مسیریم، مهم این نیست که چند ساعت رکاب زدیم، مهم اینه که چند کیلومتر از مسیر رو با لذّت طی کردیم. وقتی میگن زندگی عرضش مهمه نه طولش، یعنی همین! یکی تو بیست سالگی ۱۰۰ کیلومتر رکاب زده، یکی تو ۱۰۰ سالگی ۲۰ کیلومتر!
تعادل + تکامل + بدون تعصب خودت باش!
پ.ن: ۱. سوراخ = تعصب! منظور از سوراخ، ایرادات آدما نیست، وگرنه خودمن سوراخ که هیچی، پارم! همهی انسانهای دنیا پر از ایراد و اشکالن، از جمله خودم. بنده اعتراف میکنم که آگاهانه، از اکثر آدمهای روی کرّهی زمین پر اشکالتر و پر ایرادترم. بسیار زیادن آدمهای متعصبی که واقعاً آدمهای خوبی هستند! برای مثال شخصی رو در نظر بگیرید که هفتاد سال سن داره، تو محلّه به امانت داری معروفه، نماز میخونه و روزه میگیره، به شدّت عاشق وطنشه، به تُرک بودنش افتخار میکنه، دخترش رو قبل از اینکه به فساد کشیده بشه شوهر داده، نوههاشو از جونش بیشتر دوست داره، وقت آزادش رو پیپ میکشه و به باغچهی خونش رسیدگی میکنه! این آدم میتونه آدم بدی باشه؟ خیر! ولی همچنان پر از سوراخِ تعصبه...
۲. بدون گذر از پیچیدگی، رسیدن به سادگی دوّم امکان پذیر نیست! از روی پیچیدگی دوّم نمیشه پرید! از اوّل نمیشه بی تعصب بود! باید روی عقایدت متعصب بوده باشی، که برای دفاع ازشون تحقیق و بحث و گفت و گو کرده باشی، باید با جون و دل از اعتقادات و باورها و ارزشهات دفاع کرده باشی و براشون جنگیده باشی! نمیشه از اوّل ساده بود، و تا آخر ساده موند. شخصاً سالها مسجد رفتم، سالها گیاهخوار، وطن پرست، حافظ محیط زیست و فمینیست بودم، سالها پر از برچسب و تعصب بودم. نه گیاهخواری بده، نه فمینیست و وطنپرست و فعال محیط زیست و نهایتاً پیچیده بودن! فقط تعصب بده! پیشنهاد میکنم متن «
سلام، پدرامم، بدون برچسب» رو هم یه نگاهی بندازید.
۳. کسایی که توی اون پیچیدگیها، گیر کردن، قطعاً این متن رو دوست ندارن، دلیلشم اینه که احتمالاً فکر میکنن به برچسبهاشون حمله شده! اگه این متن رو دوست ندارید، خودتون توی ذهن خودتون روی یکی از سوراخاتون دست گذاشتید، پتروس سوراخامون باشیم.
۴.