ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دیدی تو داستان زندگی این آدمای موفق، طرف در نوجوانی پدرش براش یه دوربین کوچک میخره بعد یارو با همون دوربین کوچیک، علاقش به عکاسی رو کشف میکنه و کم کم با پول تو جیبیهاش یه دوربین خوب میخره و نهایتاً میشه یه عکاس خیلی موفق و معروف؟ داستان منم همینه منتها از اونور به اینور!
من اول فکر کردم به عکاسی علاقه دارم. یه دو سال به همین منوال تو کف گذروندم تا بالاخره یه روز جوگیر شدم رفتم یه دوربین حرفهای خریدم به ۶۰۰ هزار تومن، اون سال! سال ۸۷ با ششصدهزار تومن یک دستگاه آپارتمان مسکن مهر میشد خرید. خلاصه یه کیفم معمولی ازین زیقیا، براش خریدیمو را افتادیم لا عکاسی. از در و دیوار و سرو و کاج و هر چی گِل دستمون میومد عکس میگرفتیم، فکرم میکردیم خیلی عکاسیم. خلاصه رفتیم به دنبال عرصه هنر!...
یه روز تصمیم گرفتیم یکم به کارمون تنوع بدیم و از ملخ عکس بگیریم. خدایا دقیق یادم نیست ملخ بود، سوسک بود، پشه بود، چیچی بود که هر چی عکس ازین بابا گرفتیم تار میشد. رفتیم به عکاسه گفتیم حاجی داستان اینه، گفت باید یه لنز ماکرو بگیری! گفتیم خو چنده؟ گفت نوش رو میدن ۴۰۰ تومن. گرفتیمو اومدیم یه چندتا عکس از ملخ و پشه و زنبورم تو این باغ گلها اصفهان گرفتیم، بدیم نشد! رضایت کامل داشتیم تا...
یه روز میخواستیم از ملخ و رفیقمون با هم همزمان عکس بگیریم. هر چی زور زدیم جفت لنزامون تو یه کیف جا نشد. یکم اینو میبستیم اونو وا میکردیم، اونا میبستیم اینو وا میکردیم. امین رفیقمون شده بود مسئول اون یکی لنزه که رو دوربین نبود. خلاصه دیدم نمیشه، رفتیم پیش حجیه گفتم حجیه داستان اینه. گفت یا یه دوربین دیگه بگیر یه لنزارو بنداز رو این، یکی دیگشم بنداز رو اون، یا یه کیف خوب بگیر که جفت لنزات توش جا بشه. یکم سبک سنگین کردیم گفتیم خب حالا این کیفا چند؟ (تو بازار اصفهان، اصفهانی حرف نزنی میکنن تو پاچت) ما هم ۲۰۰ دادیم و خوشحال اومدیم، به دنبال هنر...
یه چند وقت بعد جور شد شب بریم عکاسی. عاقا ما هر چی عکس انداختیم و تار شد. هی انداختیمو هی تار شد. رفتیم گفتیم پس حجیه داستان چیه؟ گفت ۳ پایه میخوای. گفتیم خو این یکی چند؟ یه ۲۰۰ دیگه دادیمو خوشال اومدیم به خیال اینکه دیگه همه چی داریم. یکم که از دار و درخت و جک و جونور عکاسی کردم، به این نتیجه رسیدم که من از عکاسی طبیعت خوشم نمیاد. عکاسی مدلینگ دوس دارم...
آقا هر چی با لنز ۱۸-۵۵ عکس انداختیم دیدیم با عکسای موبایل خیلی فرق چندانی نداره. رفتیم گفتیم حجیه؟ گفت لنزت وایده، یه لنز تله ۵۵-۲۵۰ بگیر. یکم کلمونو خاروندیم، یه دو ماه نخوری کردیم خلاصه ۶۰۰ دادیم، لنزو گذاشتیم گوشه کیفمون و رفتیم عکاسی مدلینگ...
اون اوایل از رفیقمون، مهرشاد ۴ تا عکس گرفتیم دیدیم مدلش خیلی ت***ه. افتادیم تو کار دختر پیدا کردن! این دخترا مردمو با هزار منت میبردیم اینجا اونجا عکاسی، بعد یه چند وقت دیدیم هم اسممون بد در رفته، هم دهنمونو سرویس کردن از بس گفتن عکسا ما کو! میشستیم یه هفته رو عکسا ملت مفت مفت کار میکردیم بعدم اونی که خودم میخواستم که نمیشد هیچ، هیچ جا هم نمیشد بذاریشون...
رفتیم گفتیم حجیه، عکسا اونی که باید و شاید نمیشه! گفت نور و چتر و فلش و... بخر! گفتیم قربون دستت، فردا هم میگی یه اتاق کرایه کن یه آتلیه بزن. ولمون کن دیگه! خلاصه حجیه رو بیخیال شدیم و گفتیم میریم سفر عکس خوب میگیریم...
یه دوتا سفر که رفتیم، یه دو بار که این بساطو به کول کشیدیم، و بالا و پایین کردیم، دیدم دارم آرتروز گردن میگیرم دیگه کم کم. علاوه بر اون خودمم تو هیچکدوم عکسا نیستم. خو این چه کاریه؟ تصمیم گرفتیم دوربینو بدیم دست یکی ازمون چهار تا عکس بگیره این همه خرج کردیم. آقا دست هر کی دادیم این دوربینو یه نیم ساعت خودمونو چپ چپ نگا کرد، یه نیم ساعت دوربینو زیر و رو کرد، یه نیم ساعتم وقت گذاشتیم یادش بدیم که با کدوم عکس میگیره، آخرم از هر ۱۵ تا عکس یکیش کادرش شانسی خوب بود، که اونم فوکس رو بند کفشمون بود. خلاصه رفتیم پیش حجیه...
گفتیم حجیه ما هر چی میدوئیم، عرصه هنرم داره میدوئه. من گه خوردم. این بند و بساط ما همش چند؟ یکم دماغشو خاروند، لک و لیورشو تابون و گفت ما که نیمیخریم ولی کُلش رو هم ۵۰۰ تازه اونم اگه بخرن. خدافظی کردیم اومدیم بیرون...
آقا ما یه دو سال دیگه هی خودمونو توجیه میکردیم که ما هنوز عکاسی دوست داریم و هنوز عکاسیمو اینا. خو آخه کلی پولشو داده بودیم، حیف بود. رومونم نمیشد بگیم عاقا ما این کاره نیستیم که...
خلاصه آقا سرتونو درد نیارم، یه چند وقت پیش دلو زدیم به دریا، فروختم یه یه ملیون گذاشتم روش، یه کامپکت خوب خریدم خیال خودم وحجیه و همه رو راحت کردم. الآن انقدر رضایت دارم که شما هم بیا یه پلاستیک رضایت ببر...