صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

چرخش زندگی

چرخها می چرخند و من ایستاده ام...
چرخها می چرخند و من ایستاده ام...
 چرخها...

و من سرگردان در چرخش چرخها و مبهوت در توقف بیجای خود...
چرخها می چرخند و من ایستاده ام. چرخها می چرخند و تو ایستاده ای و هر دو سرگردان در گردش چرخها و مبهوت در توقف بیجای هم...

بیا همسفر...
 بیا همراه...
 بیا نازنین...

بیا تا هنوز اندکی وقت باقی است...

تا تمام چرخها شتاب نگرفته اند من و تو با هم همراه با چرخشی بچرخیم...

زنگ انشا

من همش از زنگ انشا بدم میومد . هر بار معلم میگفت یه انشا بنویسید‌ ، حالم گرفته میشد.
حالا انشا رو بی خیال ، جمله سازی که از همش بدتر بود .
چند تا از اون جمله ها رو نگه داشتم . ملاحظه بفرمایید و به من افتخار کنید . البته این جمله ها مال حالا نیست و مربوط به دوران دبستان منه .
با کلمه های زیر جمله بسازید :
پیاز : پیاز موی کله ی پدرم باعث کچلی او شده است .
خروپف : آموزگار ما ، سر کلاس خروپف نمیکند .
بوق : پدر من جلوی بیمارستان اصلا بوق نمیزند چون ماشین ندارد.
دوغ : من نمیدانم با کلمه ی دوغ چه جمله ای بسازم ، دروغ چرا ؟
آب : ما توی آب گوشتمان اصلا گوشت نمیریزیم ، چون مصرف گوشت زیاد بیماری نقرس می آورد .
گوشت : گربه دستش به گوشت نمیرسد میگوید : ما توی آب گوشتمان اصلا گوشت نمیریزیم ، چون مصرف گوشت زیاد بیماری نقرس می آورد .
داروخانه : برادرم در خانه دارو دارد ولی در دارو ، خانه ندارد .
پول : پدرم می گوید پول مثل چرک کف دست میماند ولی نمیدانیم چرا چرکهایش را نمیدهد به ما که لواشک و تخمک بخریم .
شبنم : اگر این شبنم را ببینم پدرش را در می آورم .
دماغ : قلی دستش را توی دماغ کسی نمیکند .

زندگی اینترنتی



با این سه تا میتونم بکشمت. ولی حیف!...

TATU LYRICS

"All The Things She Said"

All the things she said
All the things she said
Running through my head
Running through my head
All the things she said
All the things she said
Running through my head
Running through my head
All the things she said
This is not enough

I'm in serious shit, I feel totally lost
If I'm asking for help it's only because
Being with you has opened my eyes
Could I ever believe such a perfect surprise?

I keep asking myself, wondering how
I keep closing my eyes but I can't block you out
Wanna fly to a place where it's just you and me
Nobody else so we can be free
Nobody else so we can be free

All the things she said
All the things she said
Running through my head
Running through my head

And I'm all mixed up, feeling cornered and rushed
They say it's my fault but I want her so much
Wanna fly her away where the sun and rain
Come in over my face, wash away all the shame
When they stop and stare - don't worry me
'Cause I'm feeling for her what she's feeling for me
I can try to pretend, I can try to forget
But it's driving me mad, going out of my head

Mother looking at me
Tell me what do you see
Yes, I've lost my mind

Daddy looking at me
Will I ever be free
Have I crossed the line

خانه ی دل

یادتون که نرفته؟
معلم کلاس اول می گفت : بچه ها بخش کنید : خا...نه. چند بخشه ؟
( همه با هم ) دو بخشه.
د...بس...تان. چند بخشه ؟ ( همه با هم ) سه بخشه.
دل، چند بخشه ؟ همه با هم : یه بخشه، یادتون اومد،
دل یه بخشه، یعنی یه خونه است با یه اتاق و یه انباری!
تا حالا دیدین همچی خونه ای رو به دو نفر اجاره بدن ؟!
چه برسه به چندین و چند نفر !! مگه دیوونه باشن !

my immortal

i"m so tired of being here
suppressed by all of my childish fears
and if you have to leave
i wish that you would just leave
because your presence still lingers here
and it won"t leave me alone
these wounds won"t seem to heal
this pain is just too real
there"s just too much that time can not erase

when you cried i"d wipe away all of your tears
when you"d scream i"d fight away all of your fears
and i"ve held your hand through all of these years
but you still have all of me
 

you used to captivate me
by your resonating light
but now i"m bound by the life you left behind
your face it hunts my once pleasant dreams
your voice it chased away all the sanity in me
 

I"ve tired so hard to tell myself
that you"re gone
and though you"re still with me
I"ve been alone all along


when you cried i"d wipe away all of your tears
when you"d scream i"d fight away all of your fears
and i"ve held your hand through all of these years
but you still have all of me

شعری از ملخ الشعرا درباره ی کتاب !!!

من یار مهربانم
دانا و خوش بیانم
از من نباش غافل
گرچه کمی گرانم
هر سال شود گرانتر
قیمت خاندانم
مثل شیر و بستنی
مثل خمیردندانم
از این یار بی آزار
بشنو عزیز جانم
پندی که دارد قندی
من مثل یک قندانم
از من نباش غافل
ای دوست نوجوانم
چون که از تنقلات
ارزان تر از ارزانم
بستنی مثل آب است
پفک پف است میدانم
یا چیزهای دیگر
که نامشان ندانم
اما من چیزی عالی
با سود و بی زیانم
پر از دانش و علم است
پر از هنر زبانم
قصه های شیرینی
به گوش ات میرسانم
همیشه به یادم باش
تا به یادت بمانم


نقطه سر خط

وقتی عزم رفتن کرد که تمام وجودم فریاد خواهش ماندنش شده بود و ذره ذره جسم و روحم پر از نیاز بودنش و من سرگردان و مبهوت و در گیر و دار یافتن جواب یه عالمه چرای بی جواب ...
توی بهت باور لحظه های نامفهوم چمدان سفرش را با دستان لرزان و پر حسرتم بستم و هرچه از هوشیاری ذهن برایم مانده بود جمع کردم تا مبادا قطعه ای را جا بیندازم...
تا اینکه بالاخره تمام شد ، آنگاه دستان خسته ام چمدان بسته شده را به دستان مسافرش سپرد و اشک حسرت چشمان خسته و پرنیازم کاسه آب پشت سرش را لبریز کرد و من سرگردان به دنبال انتخاب سبزترین برگ سبز برای کاسه سفالی آب پشت راهش بودم ، نارنج ، سیب ، یاس ...
وقتی برای آخرین بار تلخی کلمه خداحافظ را توی دهانم مزه مزه کردم تا به تلخی اش عادت کنم و بغض کلمه را تا آخر فرو دهم ، سرم را بلند کردم تا نگاه خسته و سرگردان و آشفته ام را بدرقه چشمان بی تاب مسافرش نمایم ، در ناباوری لحظه های سخت انتظار نگاه متفاوتش مبهوتم کرد ، نگاهش پر از خواهش ماندن بود و سرشار از امید قبول بودنش...
ناگهان یه سوال بدون جواب توی ذهن خسته ام چرخید و ذهن خسته ام را آشفته کرد... قصد ماندن کرده؟! می مونه؟! ولی من آنقدر خسته و آشفته و سرگردان بودم که درک نگاه تازه برایم غیر ممکن بود ، برق امید نگاهش چشمان خسته ام را بی تاب کرد و ناخواسته قطار خاطرات گذشته در کوچه پس کوچه های ذهنم سوت زنان عبور کرد ، وقتی به خودم آمدم که متوجه شدم محکم و سنگین زمزمه میکنم خداحافظ ...
لبهای نیمه بازش حرفهای ناگفته اش را برای همیشه فرو داد و بدون حرفی رفت ... و بهت باور نگاه آخرش را برای همیشه برایم باقی گذاشت ... راستی آخرش یادم رفت توی ظرف آب برگ سبز بیندازم ... خب مثل همیشه برای همه چیز خیلی دیر بود ...
باید هرچه زودتر برگشت ...
نقطه سر خط .

گذشته بهتره یا آینده ؟!

آدم گذشته اش را دوست دارد چون با آن آشناست و به آن عادت کرده ولی از آینده میترسد ، زیرا نمیداند که میتواند آنرا دوست داشته باشد یا نه .....



زندگی !!!

عزیز : زندگی گیتاری است و آنگاه که آوای شادی سر میدهد شاد است و گاهی که نغمه ی محزون سر میدهد پلید ، و این حیات است که گاهی روحمان را در هاله ای از غمها سوق میدهد و گاهی در هاله ای از شادیها و این ماییم که باید سرنوشت خویش را بسازیم !!! و همیشه و همیشه به یاد داشته باشیم که از کجا آمده ایم !!!
(ما ز اقلیمی پاک که بهشتش نامند به چنین رهگذری آمده ایم ، گذری دنیا نام که ز نامش پیداست مایه ی پستی هاست.)
عزیز : همیشه به رنگ شقایق درآی و جامه ی میخک بر تن کن و به دیار اقاقیا کوچ کن ، برو و به آلاله ای رقصیدن را و به شیپوری نواختن را بیاموز و شکفتن را موسیقی زمان کن و بر رودخانه اشک تا آن سوی اطلسی پیش برو تا شاید بتوانی خیره ماندن را ، خیره ماندن چشم پاک انسانیت را در چشمانت ببینی و با نرگس و مریم و اقاقیا هم نغمه شوی ...
زندگی زمانی مشکل میشود که واژه های دوستی ، صمیمیت ، انسانیت ، دیگر معنایی نداشته باشد ...




گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
هنر آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی