صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

من هستم

واقعاً یه جاهایی آدم باید قابلیت اینو داشته بشه که یهویی دوتا بشه!


که بتونه پشت گردن خودشو با تیغ یا ماشین ریش تراشی بزنه. یا قابلیت اینو داشته باشه که موهای خودشو سشوار کنه! یا بتونه پشت کمر‌ خودشو بخارونه. یا یه جاهایی دو سه متر از خودش بره عقب، راجه به لباس خودش نظر بده. یا مثلاً بشینه کنار خودش تو ماشین جواب تکستاشو بده، از خودش استوری و عکس بگیره. شب پا شه پتو رو بکشه رو خودش، صُبحا رو کمر خودش راه بره، قولنج خودشو بگیره، سر تا پای خودشو لیف بکشه، دونه سیاها و جوشای صورت خودشو فشار بده، حوله‌ی خودشو بده دست خودش و نهایتاً بزنه پشت کمر خودش بگه من هستم…

اینجا

خیلی وقته‌ که اینجا زیاد نمی‌نویسم. یعنی حس میکنم این روزا دیگه کسی حوصله‌ی وبلاگ خوندن نداره. یه جورایی وبلاگ بدون مالتی‌میدیا، مث رادیو شده. زیاد کسی سراغش نمیاد.


یه زمانی اینجا روزی یه عالمه خواننده و بازدید کننده داشت، الآن خیلی خلوت و سوت و کوره. از وقتی مهاجرت کردم بدترم شده، چون خودم کمتر میام اینجا. بیشتر اینستا و فیسبوک و اینام. پست بعدی رو میخوام پر از تگ کنم و کانالی که دارم اینروزا بیشتر وقتم رو روش میذارم رو پروموت کنم. «هپی‌گوتنبرگ» اسمشه! 


داستانشم اینه که، وقتی اومدم اینجا، با یه انتظاراتی اومدم! فکر میکردم چقدر همه الآن باید شاد باشن و چقدر همه چی باید متفاوت باشه و چقدر دوستای خوب و جدید پیدا میکنم و اینا...


ولی واقعیت این نبود. بیشتر یه عالمه آدم درب و داغون دیدم که هر یکی یه جوری دپرس و داغون یه گوشه‌ای از غربت افتاده داره یه جوری جون می‌کنه. اونایی هم که اینجوری به نظر نمیرسن، فقط دارن بیشتر نقش بازی می‌کنن و لاف شاد بودن و خوب بودن و اوکی بودن رو میان، تا اینکه واقعاً خوب باشن.


خلاصه دیدم خبری نیس، گفتم خودم یه حرکتی بزنم. این شد که کانال هپی رو زدم که شاید چهار تا آدم خسته از چس ناله مثل خودم رو بتونم پیدا کنم که فارق از اون همه فرار از دست همدیگه بتونم باهاشون یا رابطه‌ی سالم و شاد داشته باشم. 


اینجا ایرانیا از هم فرار میکنن. اینجا که نه، هر جایی خارج از ایران داستانش همینه. در واقع همه یه جورایی از خودشون فرار میکنن. از چیزی که هستن، از ملیت و هویت نداشتشون دارن فرار میکنن، ادمایی که حرفی برای گفتن ندارن و اعتماد به نفس کمتری دارن بیتشر اینجورین. از دور وا میسن و‌فقط منم منم میکنن!


خلاصه اینجوری...

جاست رید، نو کامنت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.