صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

تولّد اردلان امامیان، دوران شیرین دبستان

داشتم واسه خودم خوشحال و شاد و خندان تو فیسبوک چرخ میزدم که دیدم باز یکی تگم کرد. کلّی عصبانی ازین که باز لابد رو یه عکسی تگ شدم که هیچ ربطی به من نداره، رفتم ببینم چیه که با این عکس مواجه شدم.

عکس مربوط به تولد اردلان امامیان هستش که مربوط به دوران دبستان میشه. یادش گرامی...

از راست به چپ: اردلان امامیان، افشین قانعی، رضا عندلیب، بهزاد مجردشفیعی و پدرام اعظم پناه

دانشگاه

قبلاً حضور فعال در زمینه‌های دانشجوئی و دانشگاه و این جور چیزا داشتم.
کم کم دیدم خب حالا که چی؟ الآنم که چی واقعاً؟ :|

باز هم مدرسه دخترونه :(

من دیگه شک ندارم، از صداهاشون می‌فهمم. کاملاً مشخصه، روزی چهار‌-پنج بار زنگ‌ تفریح‌ها که می‌شه، سه چهار تا مرد کثیفِ ریش و پشموی خُمینی‌شهری و قَهدریجونی گـُـلچین‌ شده، ازین مو فوکُل دارها که پشت بلند کفتری می‌ذارند دعوت می‌کنند که با گیوه و شلوار چهارمتری و ازین اوِرکت سبز یَشمی‌ها، وِل می‌کنند تو این مدرسه دخترونه‌هه روبروی خونه ما و بهشون می‌گند هر کیو تونستید بگیرید می‌تونید در جا بُکنید. اینا هم چیزاشونو در میارند می‌ندازند بیرون و مثل گرگ می‌اُفتند دنبال این دخترا...


این دخترا هم هی سوت و دست می‌زنند و شعر می‌خونند و هورا می‌کشند و از دست این مردا رو نیمکت‌ها و تو راهرو ها فرار می‌کنند تا بالاخره یهوئی یکیشون گیر می‌اُفته و همه میاند سراغش. در حین دادن، جیغ می‌کشه و اون زیر دست و‌ پا میزنه و خون و خون ریزی، بقیه هم چند ثانیه یه بار با گفتن "برپا" سعی در پرت کردن حواس متاجوزین و منحرف کردن گنگ‌بنگ به سمت دیگه دارند تا یهو بعد از یک ربع ده دقیقه معلمشون میاد و مرد قهدریجانی‌ها و خمینی‌شهریا میرند میبشینند تو دفتر واسه زنگ بعد...

برف

شما یادتون نمیاد، محصّل‌تر که بودیم، شب که برف شروع به باریدن می‌کرد تا صبح خدا خدا می‌کردیم که انقدر بیاد که مدرسه‌ها تعطیل بشه. صبح اوّلین کاری که می‌کردیم این بود که میرفتیم پشت پنجره که ببینیم برف نشسته یا نه. اگه نشسته بود کار بعدیمون روشن کردن تلوزیون بود! دنیا یه رنگ دیگه بود محصّل‌تر که بودیم...

جنایت...

فکر کنم زنگ‌تفریح‌ها تو این مدرسه دخترونه‌هه روبرو خونه ما، به یکی دو نفر به صورت رَندُم به قصد کُشت تجاوز می‌شه. من که ندیدم، از صداش می‌گم...

تب، مرگ...

صدای آلارم گوشیت دلنوازترین صدای دنیا می‌شه وقتی صبح‌ها یا با صدای جیغ‌جیغ‌ مدرسه دخترونه از خواب ناز بیدارشی، یا با صدای دریل هیلتی همسایه. قدر صدای آلارم گوشیاتون رو بدونید. منم نا شکری کردم که این بلا الهی سرم نازل شد...

تحصیلات

دنبال یه واژه فارسی بجای"تحصیلات" می‌گشتم، نهایتاً به این نتیجه رسیدم که نه تنها نیست، بلکه همین رو هم باید چسبید و خدا رو صد هزار مرتبه شکر کرد که این خربزه شیرینه. هر چی لغت ما تو این زمینه و کلاً تو زبان فارسی(!) داریم عربیه : علم، تحصیل، مدرسه، درس، تهذیب...


:-| تازه ادعامون هم می‌شه که آ...ی آقا ما دو هزار و پونصد سال تمدن داریم. ما کورش کبیر داشتیم، ما هخامنشی بودیم، ما فروهر داشتیم، ما فلان بودیم، ما بیسان داشتیم! هممون یه مشت عَرَب زده‌ی غرب زده‌ایم که فقط از ایرانی نامش رو به زور یدک می‌کشیم. خسته شدم از بس شندیم "داشتیم، داشتیم، بودیم، بودیم". الآن چی داریم؟ چی هستیم؟ بعد قراره به ملّیتم هم افتخار کنم...


من موندم خدا بیامرز حکیم ابولقاسم فردوسی چه جوری فقط پارسی سخن می‌گفته لاکردار...

قدیم‌ترها

یادم میاد بچّه که بودیم وقتی بزرگترها دور هم جمع می‌شدند و حرف قدیم‌ترهاشون می‌شد معمولاً یا از قیمت‌ها می‌گُفتند یا از کافه کاباره‌ها. یادم میاد وقتی می‌گفتند فلان چیز دو ریال و ده شاهی (شای) بود ما اصن درک نمی‌کردیم که یعنی چند تومن بوده. فقط می‌دونستیم هر ده ریال می‌شه یک تومن. همین جوری فقط حس می‌کردیم که چقدر ارزون بوده. پیش خودمون می‌گفتیم چقدر قدیمیند اینا...

چند وقته دارم به این فکر می‌کنم که اگه پس فردا ماها بخوایم واسه بچه‌هامون این مدل چیزارو تعریف کنیم اوضاع خیلی تعجب انگیز ناک تر از این حرفا می‌شه که :

پسرم زمان ما موبایل نبود. تلفن سکّه‌ای بود. یه پنج‌تومانی می‌نداختی توش شمارتو می‌گرفتی حرف میزدی. وقتی هم می‌خواست قطع بشه چندتا بوق می‌زد بعد دوباره باید سکّه می‌نداختی توش.

دخترم زمان ما وقتی یکی بهت زنگ می‌زد شماره نمی‌اُفتاد. موبایل‌ها که تازه اومده بود صفحش سیاه و سفید بود زنگش حتّی هارمونیک هم نبود. می‌شد کد بهش بدی واست آهنگ باباکرم بزنه. اون روزا هر کی موبایلش کوچیکتر بود با کلاس تر بود. اون زمونا موبایلاشون رو می‌نداختند گردنشون.

زمان ما کامپیوتر نبود. یادمه من سوّم راهنمایی بودم تازه یه کامپیوتر خریدم ازینا که دکمه پاورش شکل توپ گُلفه. اونموقع هنوز کامپیوترا دیسکت می‌خورد! ازین دیسکت سیاها. ویندوز 95 روش نصب بود.

اینترنت میرفتیم با مودم 1.3 دیال‌آپ. اونموقع اینترنت ساعتی بود.  ساعتی صد و پنجاه تومن. فـ یـ لـ تـ ر یـ نـ گـ وجود نداشت. یه ریع طول می‌کشید وصل شه. قیون قیون کیش کیش صدا می‌داد بعد هم که وصل می‌شد دو دقیقه یک بار دی‌سی می‌شد. فیسبوک و توئیتر نبود که. فقط یاهم مسنجر و چت‌روم‌هاش. یادمه تو چت روم ها هرکی دور آیدیش مربع داشت یعنی وبکم داره. اون خیلی با کلاس بود تو چت روم

زمان ما بنزین سهمیه بندی نبود. لیتری پونزده‌تا تک تومنی بود. بابام باک ماشینو پر میکرد هفت‌صد تومن می‌داد میومد. اون‌موقع ماشین با کلاسمون پاترول و دوو رِیسر و میتسوبیشی گالانت و اوپل‌کورسا بود. پژو 206 و پراید هاچ‌بک که اومده بود سر و صدایی کرد

پیتزا پونصد تومن بود. پیتزا جکس تو سعادت آباد پیتزا می‌خوردم با نوشابه شیشه‌ای، می‌شد پونصد و پنجاه تومن. که گرونش که کردند شد هفت‌صدو پنجاه تومن

پفک نمکی پنج تا تک تومنی بود. پفکاش ریز بود مث این پفکا نبود. با تف می‌چسبوندیمشون به هم که درازتر بشند

هفتگی من هفته‌ای دویست تومن بود. آخر هفته اضافه هم می‌آوردم.

سکّه بیست‌وپنچ تومنی تازه اومده بود. تو مدرسه سکّه‌های بیست و پنج تومنی نو رو میفروختم سی تومن.

بلیط اتوبوس پنج تومن بود

تاکسی کورسی بیست تومن بود

می‌رفتیم گیم نت سگا بازی می‌کردیم ساعتی صد تومن

سال اوّل دبستان که هر سه ثلث شاگرد اول شده بودم بهم هشت هزار تومن جایزه دادند. تا سال‌‎ها فکر میکردم کلّی پشتوانه مالی دارم

بازی‌هامون تو کوچه دوچرخه سواری و گرگی رنگی و گرگی بالا بلندی و هفت سنگ و تیله بازی و گل کوچیک و کارت بازی و اینا بود. هر روز یا یه جامون شکسته بود یا یا جامون پاره شده بود خونی و مالی میومدیم خونه. نهایت بازی اعیونیمون آتاری و میکرو بود اونم با تلوزیون سیاه و سفید. فیلم میکرو پونصد تومن بود.

میرفتیم اردو هرکی واک‌من داشت دورش جمع می‌شدیم. خیلی با کلاس بود هرکی واکمن داشت. نوار مقناطیسی میخورد واکمنا. توش سیاوش صحنه گوش می‌کردیم. وقتی هدفون تو گوشمون بود بی اختیار بلند بلند حرف می‌زدیم

فیلم دوربین می‌گرفتیم 24 تایی. 36 تائیش هم بود. بعد باید می‎دادیم عکسا رو ظاهر کنند یه هفته بعد می‌رفتیم می‌گرفتیم. نصفش سوخته بود، نصفش بد شده بود. همه کس دوربین عکاسی نداشت

شیر شیشه‌ای بود. باید شیشه‌هاشو می‌بردیم خونه می‌شستیم دوباره می‌دادیم سوپری تا دوباره شیر می‌خریدیم. به تعدادی که شیشه شیر میدادیم سوپری بهمون شیر می‌داد. با دست بر می‌داشتیم زرورق روی در شیشه شیرارو صاف و صوف می‌کردیم باش بشقاب پرنده درست می‌کردیم. نوشابه هم همین مدلی بود. با شیشه بهمون نوشابه می‌دادند.

پاستیل نوشابه‌ای گرون بود پنجاه تومن بود.

چیپس صد تومن بود

بستنی بیست و پنج تومن بود. این مگنوم میهن‌ها گرون بود دویست تومن بود.

آدامس با کلاسهامون آدامس لاوایز و آدامس زاگور و آدامس شوک بود

همین اواخر بلیط اصفهان تهران پنج هزار تومن بود

تور یه روزه میرفتیم پنج هراز تومن

خلاصه. نمی‌دونم فرزندان ما بعد از شنیدن این‌ها پیش خودشون چه فکری می‌کنند. ما که خودمون رو قدیمی هم نمی‌دونیم...

سن، دل...

تا یه مقطعی، سن و زمان و تاریخ چقدر الکی واسمون مهّمه! چقدر فرق بود بین کلاس دوّم دبستان با کلاس سوّم. راهنمایی با دبیرستان. ترم دو با ترم شش. پنج‌ماه خدمت با یازده‌ماه خدمت...


از یه جائی به بعد همه‌ی اینا جاشون رو به "دل" می‌دند. دیگه کم‌کم هم سن بودن اهمیّتش رو از دست میده، هم دل بودن مهّم می‌شه. دیگه از کسی نمی‌پرسی کلاس چندمی، ترم چندی، چند ماه خدمتی! اگه هم بپرسی واسه مقایسه کردن یا خودت نیست. واسه هم صحبت شدنه. واسه اینه که نمی‌دونی چی باید بگی. واسه اینه که یکم به طرف نزدیک بشی، یا یه جورائی طرف رو به خودت نزدیک کنی.

مث وقتائی که آدم بزرگا ازمون می‌پرسیدند "خُب عموجوم، کلاس چندمی؟" و ما هم با ذوق جواب می‌دادیم "دوّمم، می‌رم سوّم" چقدر واسمون مهّم بود که طرف فکر نکنه کلاس دوّمیم و متوجّه بشه که داریم می‌ریم کلاس سوّم. الآن تازه می‌فهمم که واسه طرف اصلاً مهّم نبوده که ما درس می‌خونیم یا نه. کدوم مدرسه می‌ریم. معدلمون چنده و...


خــب، عــمــوجــون! شــمــا کــلــاس چــنــدمــی؟

کفترِ کالکل‌به‌سر

ما دهه شصتی‌های بدبخت تو مدرسه "خمینی‌ای‌امام" می‌خوندیم، اونقت دیروز داشتم از جلو در این دبستان دخترونه‌هه که یه درش تو کوچه اوّل ملاصدراست یه درش تو شیخ‌کلینیه رد می‌شدم دیدم دارند دست جمعی خوشحال خوشحال "کفترِ کالکل‌به‌سر" می‌خونند...

فکر کنم این دهه نودی‌ها دیگه آرمین نصرتی‌پروداکشن بخونند تو مدرسه‌هاشون...