صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

جوکم جوکای قدیم

قدیما جوک‌ها در باره‌ی یه سوم شخصی بود. ملانصردین، یه ترکه، یه لُره... اما این روزا جوکا اول شخصه. یه روز رفتم فلان جا بیسان طور شد. یعنی موقعیت رو از سوم شخص به خودمون داریم تغییر می‌دیم. یکی از دلایلش ترجمه جوک‌های انگلیسی می‌تونه باشه. هر چی که هست به نظرم قبلیا قشنگ‌تر بود. یعنی حالش همون کل‌کل قومیتی‌ها و ادای لحجه‌هارو دراوردن بود. اصن یادمه قبلنا جوک گفتن یه هنر بود. یه جوکو می‌دادن یکی تعریف کنه که از همه قشنگ‌تر تعریف می‌کرد. یادمه یه روز از ساعت ۳ شب تا سحر جوک تعریف کردم و خندیدیم. الآن هر کی بخواد جوک بگه گوشیشو در میاره از رو تلگرامش متن جوکو می‌خونه. نه لحجه‌ای نه کاراکتری نه توهینی نه هیچی. اینکه نشد جوک! این در حد لطیفه‌های پیک شادی که دبستان بودیم عیدا بهمون می‌دادن قابل قبوله. والو...

اینور جهان، اوفینا! اونور جهان، اوفینا!

من الآن اینور دنیا دارم به این فکر می‌کنم که اگه تو یه کشور درست درمون به دنیا اومده بودم، مطمئنن رِی‌سیست (Racist) می‌شدم. و الآن مطمئنم یکی تو یه کشور درست درمون هست که داره به این فکر می‌کنه که اگه تو یه کشور جهان سوم مسلمان به دنیا میو‌مدم مطمئنن تروریست می‌شدم. فقط تفاوت من با اون اینه که اون از جایی که هست راضیه، حوصلش سر رفته.

سکوت چرا

خدایی خیلی سخته آدم به چیزی که می‌گه فکر کنه. یعنی اصن استایل من نیست. من دوست دارم همونی که به ذهنم میادو بگم. ولی نتیجش بعضی وقتا واسه بقیه ناراحت کنندس. این قضیه تا جایی که طرف و ناراحتیش واسم مهم نباشه اشکالی نداره. یعنی همون "به درک که ناراحت می‌شه"ی خودمون. مشکل از جایی شروع می‌شه که مهمه که طرف ناراحت بشه یا نشه. اونوقت دیگه باید به حرفایی که می‌زنی (یا می‌خوای بزنی) فکر کنی، و این یعنی عذاب الهی واسه من. بنابر این ترجیح می‌دم اصلاً کلاً زیاد حرف نزنم که کسیم ناراحت نشه. چه کاریه الکی؟  سکوت به این خوبی. والو...

قربتی یا غربتی؟

یه ساعته گیر دادم به بابام که این ویدئویی که فرستادی حجمش زیاده و ۲۳ دقیقه و ۵۵ ثانیست و خیلی سنگینه و  اینترنتو تازه شارژ کردم و خلاصه قربتی بازی و اینا، اونم بیچاره قسم و آیه که این ویدئو یه دقیقه بیشتر نیست. آخرش فهمیدم بنده خدا راس می‌گه! دو مگ بیشتر نیست، ساعت ۲۳:۵۵ فرستاده شده. انقدر عذاب وجدان دارم که بدنم درد می‌کنه...

فاصله طبقاتی یعنی...

فاصله‌ی طبقاتی یعنی ساعت ۱۲ شب، من با ۲۰۶، پسر همسایمون با پورش کاین همزمان برسیم در خونه‌هامون، من به زور پیاده شم تَلَق تولوق کلید بندازم تو در، اون از رو ت‌**ش تکون نخوره و ریموت درو بزنه، بعد تا من لش و چول میام ۴ تا قفل و لولا از بالا و پایین باز کنم و برگردم تو ماشین، اون تو تختش خواب باشه و من اینجا واسه شما پست بذارم...

متی مازول ۵

عاقا قبلش یه نیم ساعت تمرین کردیم که بگیم متی مازول ۵ اونجا یادمون نره. رفتم داروخونه یکم شلوغ بود. یه نیم ساعت واستادم تو صف و زیر لبی هی می‌گفتم متی مازول، متی‌مازول که یادم نره. بالاخره نوبتم شد بعد نیم‌ساعت و طرف گفت شما چی می‌خواستید؟ منم بلافاصله گفتم متی مازول ۵و یه نفس راحتی کشیدم انگاری یه باری از رو دوشم برداشته شده. همون موقع نفر قبلی یه سوال دیگه کرد و دکتره شروع کرد به جواب دادن. منم به خیال اینکه سفارش من یادشه منتظر ایستاده بودم  یه دو تومنی هم آماده تو دستم، که حساب کنم. نگو طرف کلاً یادش رفته بود. حرفش که تموم شد یهویی برگشت گفت: "خب، شما چی می‌خواستید؟" دیگه یادم رفته بود.جز مازراتی هیچی تو ذهنم نمیومد! بدون اینکه بیشتر فکر کنم گفتم: "نمی‌دونم". یارو یکم چپ چپ نگا کرد، یکم پشت سری‌هام تو صف نگا کردن. یهو همه با هم زدن زیر خنده. منم یه عرق سرد چسبید به پیشونیم و خیلی کوول، درحالی که تلاش می‌کردم با موبایلم زنگ بزنم اسم قرصو بپرسم، از صف اومدم بیرون...


خلاصه بالاخره یه دفه‌ای یادم اومد ولی نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب بود! دوباره همینجور که آخر صف بودم شروع کردم به تکرار کردن متی مازول که باز یادم نره آبرو و حیثیتم جلو ملّت  بره. بعد نیم‌ساعت دوباره نوبتم شد و  به یارو گفتم متی مازول ۵ می‌خوام، ایندفه بدون اینکه نیگام کنه همین جوری که سرش رو یه دفترچه‌بیمه بود گفت: "نداریم". منم فکر کردم با یکی دیگست. دوباره بلند تر داد زدم آقا یه متی مازول ۵ هم به من بدید. یارو از بالا عینکش یه نیگا کرد به ما و با صدای بلند گفت: "عرض کردم متی مازول نداریم". پیش خودم گفتم نکنه مث ترامادول و کودئین با نسخه پزشک و ایناس که اینجوری با من حرف می‌زنه. با اون سابقه درخشانم فکر کرده معتادم برا خودم می‌خوام. دوباره پرسیدم جناب متی مازول با نُسخس؟ عینکشو برداشت، چشماشو درشت کرد، ابروهاشو کج کرد، زول زد تو این کاسه چشمام و داد زد: "نخیر! آقای محرترم، گفتم متی مازول اصلاً نداریم! آقا منم یه تشکر زورکی کردم و شاکی از داروخونه اومدم بیرون.


تو راه داروخونه به ماشین بودم که یهو به ذهنم رسید که نکنه من اشتباه اسم قرصو گفتم، یارو هم منظورش این بوده که قرصی به نام متا مازول نداریم. باید میگفتم متی مازول ولی اشتبهای گفتم متا مازول یارو هم گفته نداریم. ای بابا...


خلاصه خوشحال و خندان برگشتم تو داروخونه، تازه شلوغ‌تر هم شده بود. یه جوری گوشیمو گرفتم دستم که یعنی انگار تازه تو گوشیم دیدم اسمشو، قبلاً از خودم میگفتم. دوباری بی نوبت خیلی حق به جانب گفتم: "جناب متی مازول! متی مازول! دیدم یهو یارو شد رنگ انار ساوه و با دست به سمت من اشاره، که نداریم! آقا نداریم. برادر متی مازول تموم شده نداریم. بیا پشت خودت برو بگرد، نداریم. تازه فهمیدم چه گندی زدم! می‌خواستم بگم حالا یه چیز دیگه جاش بده دست خالی برنگردم تا اینجا اومدم،  گفتم حالا میاد اینور دست به یقه می‌شه و باید جدامون کنن و پلیس بیاد  و اینا...


تا نزدیکای ماشینم صدا یارو از تو دارو خونه میومد که، ندااااریم! یاد اون خرگوشه افتادم که هر روز می‌رفته در داروخونه هویج بخره، بعد آخرش یارو دندوناشو  می‌کشه، خرگوشه روز بعد میره میگه آب هویج دارین؟


پ.ن: ۱. داستان بر اساس واقعیت بود ۲. متی مازول تموم کرده بود منم از ترسم  آخر از هیچ‌جا دیگه هم نخریدم. ۳. قرض متی مازول مال تیروئیده ولی دقیقاً نمیدونم واسه چیش ۴. فکنم حجیه پلاک ماشینمو برداشت فردا بره ازم به جرم مزاحمت در محل کسب، شکایت کنه!