صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

حالا الآن چند سالته؟

نمیدونم چرا بعضیا، با این که شمع میذاری رو کیک، باز وسط جمع میپرسن حالا چند سالته؟


بعد تو نمیدونی بگی ۲۹ سالمه، یا بگی ۳۰ سالمه! چون اگه بگی ۲۹ سالمه، قطعاً یه دوتا عَن پیدا میشن، میگند نه سی سالته. اگه بگی ۳۰ سالمه، بازم قطعاً دوتا عن دیگه پیدا میشن، میگند پس چرا شمع ۲۹ گذاشتی؟ بعد باید یه ساعت توضیح بدی که وقتی شمع ۲۹ گذاشتی، معنیش اینه که ۲۹ رو تموم میکنی، شمع ۲۹ رو خاموش میکنی و میری تو سی سال. ولی اگه بپرسن چند سالته باید بگی ۲۹ سال! چون سال دیگه تازه سی سالت پُر میشه و میشه سی سال تمام، و باید اون موقع روی کیک شمع ۳۰ بذاری و بری تو ۳۱ سال! واضحه یا تا پا تابوت برم؟


الآن انقدر توضیح دادم که حاضرم یه دور تا ۸۵ سالگی این مطلبو تو همین پست توضیح بدم، ولی بدونم هر سال مجبور نیستم به اندازه‌ی امسال این مطلبو توضیح بدم. بعد از سال بعد هر عنی روز تولدم خواست ازین سوالات کلیشه‌ای بپرسه، لینک این پست رو واسش بفرستم که بدونه. اگه هم از ۳۰ نتونست شروع کنه، میتونم از یک توضیح بدم.


یه بچه وقتی به دنیا میاد، صفر سالشه. واسه همین وقتی یه سالش تموم میشه، شمع ۱ میذارن رو کیکش، ننش بجاش فوت میکنه، و همه میگن یک سالشه، بعد اون بچه یه ساله که یه شمع رو نمیتونه فوت کنه، الآن تو واقعاً داری میخونی؟ یعنی معلوم نیست از یه جایی به بعد دیگه سر کاری شد؟


اینم که میگن سن یه عدده زِر زیادی بیش نیست! اتفاقاً همین عدده که وقتی این عدد بالا میره، دیگه پایین نمیاد. و همونجوری هر سال بالا ترم میره. یعتی یه جورایی مث یه لیوان خالی که با یه سرعت ثابتی داره از آب پر میشه. بعد یهو لیوان سر ریز میشه، و زرت! میمیری

راز بقا! این قسمت،تولید مثل

جدّی یه سری ازین ماهی‌ها به چه امیدی تولید مثل میکنند؟ اگه تولید مثل ما هم مث اونا بود که تا الآن نسل انسان منقرض شده بود. فکر کن در سال، سر یه فصل خاص، همه دخترا برن یه قسمت خاصی از شهر تخمک گذاری کنند تو خیابون، بعد یه چند وقت بعدش پسرا برن تو همون خیابون، بپاشن روشون بارورش کنن و بیان خونه. بدون هیچ ارتباط غیر اخلاقی‌ای!


عد ۹ ماه، اون بچه هایی که قوی تر از همند زنده میموندن، اون ضعیفاشون هم توسط گربه‌ها و کلاغا تو خیابون خورده میشدند. بعد یه عدّه زیادی بی پرد و مادر تو جامعه میریختن و دوباره روز از نو روزی از نو. خب خیلی بورینگه که! چرا اینکارو میکنن؟ چه کرمیه آخه؟ یعنی حتّی اینا ج* هم نمیزنن، نه؟

و باز هم پول

پنج شش سال پیش، سه ماه تابستون کار میکردم، ۹ ماه میخوردم. تازه سفر میرفتم، گوشی عوض میکردم، باشگاه میرفتم، زلم زیمبو میخریدم، شام بیرون میخوردم. الآن هر روز هفته دارم کار میکنم، حقوقم به سختی و با چه کنم چه کنم به آخر ماه میرسه.


پیتزا از ۲ هزار تومن شد ۲۰ هزار، کرایه تاکسی از کورسی ۲۵ تومن شد ۷۵۰ تومن، لپتاپ از ۱ میلیون شده ۵ میلیون، پراید از ۴ ملیون شده ۲۰ ملیون. قبلاً با ۵۰۰ هزار تومن یه ست لباس شیک مارک میگرفتم، الآن فقط کفشی که دوس دارم ۵۰۰ تومنه. قبلاً با ۲۰۰ تومن عینک آفتابی مارک شیک میگرفتم، الآن یه عینک تو همون مایه‌ها ۱ ملیون حداقل پولشه. قبلاً باشگاه ۴۰ تومن بود ماهی، الآن شخمی ترین باشگاه زیر ۱۵۰ تومن نیست. قبلاً با ۴ پنج هزار تومن باک ماشینو پر میکردم، الآن با ۴۰ هزار تومن. اون موقع با ۵ هزار تومن اتوبوس میگرفتم واسه تهران، الآن ۳۵ تومن.


اگه بخوام بشینم بشمارم تا صبح باید تایپ کنم. گه خورده اون کسی که گفت علم بهتر است. به گور پدرش خندید اونی که گفت پول خوشبختی نمیاره. تازه خوبه من خانواده روزی نمیدم. دخترم نشدیم، برم شوهر کنم مهریه بگیرم. والو...

۱۲۳

چند وقته پشت سر هم هی ۱۲۳ میبینم. رو کولر ماشین، رو ساعت، صفحه کتاب، شماره تِرَک موزیک، رو پوست چیپس، رو در و دیوار، رو کیبرد گوشی. یعنی همش در حال دیدن ۱۲۳ اونم به صورت کاملاً رندم و تصادفی. داشتم به این فکر میکردم که اینهمه ۱۲۳ قبلاً هم به همین مقدار وجود داشته، ولی بهش توجه نمیکردم. درست مث وقتی که یه کوشی جدید میخری، بعد دیگه دست همه میبینی. یا وقتی ماشین جدید میخرید بعد زیر پای همه هست. یا مدل مو، یا لباس، یا هر چیز دیگه. حتّی وقتی یه لغت جدید یاد میگیرم، بعدش سی با، سی جا میشنومش. قبلاً هم بوده، فقط الآن توجه بهش میشه! و گاهاً میتونه رو مخ بره.


یه روز یه جوجه مُلا میره پیش شیخ، ازش میپرسه: "یا شیخ، شما وقتی میخوابی، ریشتو میذاری روی پتو، یا زیرش؟" شیخ یکم دست میکشه به ریشاش، میگه: "توجه نکردم جوان. نمی‌دونم!" این قضه میگذره و یک ماه بعد، همون جوجه مُلا جلو شیخ رو میگیره و میگه: "حاج‌آقا مسئلتون." شیخ هم نه میذاره نه ور میداره میگه: "برو کمشو پدرسگ! یه ماهه من درست نخوابیدم."


 نتیجه اخلاقی اینکه، بعضی وقتا بعضی چیزا وجود داره، چه بسا همیشه وجود داشته، ولی وقتی روش حساس میشی و دقت میکنی و تمرکز میکنی، ممکنه بره رو اعصاب، بدون هیچ دلیلی...