صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

وصیت نامه...

 قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک‌کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می‌طلبم.

به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم.

چون تمام آرزوهایم را به گور می‌برم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای جسدم باشد

I need a perfect friend
To get me through the day
Somebody to be there
And say that it's OK

I need a perfect friend
Who comforts me when I'm sad
Who's there when I am happy
Even more when times are bad

I need a perfect friend
Who likes me for me
Someone to understand
And just let me be

I wanted a perfect friend
And I found one in you
Somebody to support me
In everything I do

I don't know what I did to deserve you
I'd really like to know
But I really would suffer
If you were to go

So before it is too late
One message I must send
Thanks for everything that you've done
For you are my perfect friend

صداقت

فرزانگی در چشم ما کمال صداقت نیست
دیوانه باش تا باورت کنم



زیباترین قلب

 روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.      

 مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت:اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.                      

مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد.  

 در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجودداشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد. مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت:تو حتماً شوخی می کنی....قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.                         

 پیرمرد گفت:درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی، هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام.                                     

 گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این دو عین هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام. اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند.  

اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟     

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.              

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. زیرا که عشق، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.

رابطه دانشگاه و سینما

رابطه دانشگاه و سینما

با سلام خدمت دوستان
گویا نویسنده این متن خیلی دل پری از دانشگاه و دست اندرکاران دانشگاه داشته ولی امیدوارم از خوندن این متن کسی ناراحت نشه .

دوران قبل از دانشگاه = حسرت
قبول شدن در دانشگاه = صعود

کنکور = گذرگاه کاماندارا

دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه
خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13
بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها
امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی
امتحان میان ترم = زنگ خطر
امتحان پایان ترم = آوار
لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها
نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی
مسئولین دانشگاه = گرگها
استادان = این گروه خشن
اشپزخانه = خانه عنکبوت
رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی
پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر
دانشجوی ا خراجی = مردی که به زانو در امد
دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید
دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس
واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ
مدرک گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته
پاس کردن واحدها = آرزوهای بزرگ
مرگ استادها = جلادها هم میمیرند
محوطه چمن دانشگاه =حریم مهرورزی
استاد راهنما = مرد نامرئی

کمک هزینه = بر باد رفته
درخواست دانشجویان = بگذار زندگی کنم
دانشجوی دانشگاه صنعتی = بینوایان
برخورد استادان = زن بابا
اتاق رئیس دانشگاه = کلبه وحشت
شب امتحان = امشب اشکی میریزم
تقلب در امتحان = راز بقا
یادگیری = قله قاف

دانشجوی معترض = پسر شجاع
دکتر بهداری = گله بان
تربیت بدنی1 = راکی1
تربیت بدنی2 = راکی2
خاطرات استادها = اعترافات یک خلافکار
انصراف = فرار از کولاک
تصییح ورقه امتحان = انتقام
نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ
شاگرد اول = مرد 6مبلیون دلاری
آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ
هیئت علمی = سامورا یی ها
رئیس دانشگاه = دیکتاتور بزرگ
رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین
استاد دانشگاه = گاو
رئیس اموزش = هزاردستان
معاون اموزش = دزد دریایی
برخورد مسئولین = کمیسر متهم میکند
از دانشگاه تا خوابگاه = از کرخه تا راین

مرا دریاب

من امشب ابر پر بارم
و اینسان
بر مزار خویش میبارم
کجایی ؟؟
ای کلامت نغز
فکرت باز
دستت پاک
تو را در خواب دیدم سخت بیماری
و ناپاکی رگ دست تو را می زد به چالاکی
در آن رویا
به من گفتند کامشب تیر باران میشود مهتاب
وتاریکی کشد نعش تو را بر دوش
خبر بس شوم بود و تلخ
غم عالم
چو کوهی گشت و بر روی دلم افتاد
نفس در سینه تنگی کرد
دلم لرزید
تو را دیدم که با طنزی حکیمانه شراب لحظه ها را نوش میکردی
و بی تردید و با لبخند
پیام آخرین دم را به گوش باد می خواندی
کجایی ای مسیحا دم
که جان مرده ام را زنده گردانی
و خارستان عمرم را کنی جنگل
ودل
این قیرگون آیینه را خورشید گردانی
من امشب ابر پر بارم
و بر سنگ مزار خویش میبارم
وتو
ای آسمانت آبی و روشن
مرا گاهی بدینسان دیده ای غمگین
مرا اینگونه هرگز دیده ای رنجور
من اینک پای تا سر درد جانکاهم
غمم
آهم
چه باید کرد ؟؟
چه باید گفت؟؟
زبان شعر هم گنگ است
وگرنه شعری می ساختم غمناک
که مرغ و سنگ و ماهی را کند دلتنگ
که جان ابری شود انبوه و در یک آن کویر تن شود سیراب
سیاهی گر تورا بلعید
اجاقش کور بادو جایگاهش گور
الا ای خوب
ای کمیاب
در این دریای پر گرداب بی پایان
مرا
دریاب.

 

why we need friend

چرا ما به دوست نیاز داریم

We need our friends for many reasons
No matter what the day or season

ما به دوستانمان نیاز داری به خاطر خیلی دلیلها هیچ فرقی نمی کنه چه روزی و یا چه فصلی باشه

We need friends to comfort us when we are sad
And to laugh with when we are glad

ما به دوستانمان نیاز داریم تا ما را وقتی ناراحیتم دلداری بدهند و وقتی خوشحالیم با ما بخندند

We need friends to give us good advice
Someone we can count on to treat us nice

ما به دوستان نیاز داریم تا مشاور خوبی برای ما باشند

کسی که  ما می تونیم بخاطر رفتار خوبشون روشون حساب کنیم

We need friends to remember us when we have passed
Sharing memories that will always last

ما به دوستان نیاز داریم  تا ما را وقتی می رویم به خاطر داشته باشند

و خاطراتمان را به طور مداوم تقسیم کنند

We need friends to help us solve our troubles
And to share good times so the joy is doubled

ما به دوستان نیاز داریم تا در حل مشکلات کمکمون کنند و

زمانهای خوب را با ما شریک شوند تا این لذت دوبرابر شود

Thank you for always being there when I need a friend

 

سپاسگذارم از اینکه همیشه اونجایی وقتی من به یک دوست احتیاج دارم