صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

قدیم‌ترها

یادم میاد بچّه که بودیم وقتی بزرگترها دور هم جمع می‌شدند و حرف قدیم‌ترهاشون می‌شد معمولاً یا از قیمت‌ها می‌گُفتند یا از کافه کاباره‌ها. یادم میاد وقتی می‌گفتند فلان چیز دو ریال و ده شاهی (شای) بود ما اصن درک نمی‌کردیم که یعنی چند تومن بوده. فقط می‌دونستیم هر ده ریال می‌شه یک تومن. همین جوری فقط حس می‌کردیم که چقدر ارزون بوده. پیش خودمون می‌گفتیم چقدر قدیمیند اینا...

چند وقته دارم به این فکر می‌کنم که اگه پس فردا ماها بخوایم واسه بچه‌هامون این مدل چیزارو تعریف کنیم اوضاع خیلی تعجب انگیز ناک تر از این حرفا می‌شه که :

پسرم زمان ما موبایل نبود. تلفن سکّه‌ای بود. یه پنج‌تومانی می‌نداختی توش شمارتو می‌گرفتی حرف میزدی. وقتی هم می‌خواست قطع بشه چندتا بوق می‌زد بعد دوباره باید سکّه می‌نداختی توش.

دخترم زمان ما وقتی یکی بهت زنگ می‌زد شماره نمی‌اُفتاد. موبایل‌ها که تازه اومده بود صفحش سیاه و سفید بود زنگش حتّی هارمونیک هم نبود. می‌شد کد بهش بدی واست آهنگ باباکرم بزنه. اون روزا هر کی موبایلش کوچیکتر بود با کلاس تر بود. اون زمونا موبایلاشون رو می‌نداختند گردنشون.

زمان ما کامپیوتر نبود. یادمه من سوّم راهنمایی بودم تازه یه کامپیوتر خریدم ازینا که دکمه پاورش شکل توپ گُلفه. اونموقع هنوز کامپیوترا دیسکت می‌خورد! ازین دیسکت سیاها. ویندوز 95 روش نصب بود.

اینترنت میرفتیم با مودم 1.3 دیال‌آپ. اونموقع اینترنت ساعتی بود.  ساعتی صد و پنجاه تومن. فـ یـ لـ تـ ر یـ نـ گـ وجود نداشت. یه ریع طول می‌کشید وصل شه. قیون قیون کیش کیش صدا می‌داد بعد هم که وصل می‌شد دو دقیقه یک بار دی‌سی می‌شد. فیسبوک و توئیتر نبود که. فقط یاهم مسنجر و چت‌روم‌هاش. یادمه تو چت روم ها هرکی دور آیدیش مربع داشت یعنی وبکم داره. اون خیلی با کلاس بود تو چت روم

زمان ما بنزین سهمیه بندی نبود. لیتری پونزده‌تا تک تومنی بود. بابام باک ماشینو پر میکرد هفت‌صد تومن می‌داد میومد. اون‌موقع ماشین با کلاسمون پاترول و دوو رِیسر و میتسوبیشی گالانت و اوپل‌کورسا بود. پژو 206 و پراید هاچ‌بک که اومده بود سر و صدایی کرد

پیتزا پونصد تومن بود. پیتزا جکس تو سعادت آباد پیتزا می‌خوردم با نوشابه شیشه‌ای، می‌شد پونصد و پنجاه تومن. که گرونش که کردند شد هفت‌صدو پنجاه تومن

پفک نمکی پنج تا تک تومنی بود. پفکاش ریز بود مث این پفکا نبود. با تف می‌چسبوندیمشون به هم که درازتر بشند

هفتگی من هفته‌ای دویست تومن بود. آخر هفته اضافه هم می‌آوردم.

سکّه بیست‌وپنچ تومنی تازه اومده بود. تو مدرسه سکّه‌های بیست و پنج تومنی نو رو میفروختم سی تومن.

بلیط اتوبوس پنج تومن بود

تاکسی کورسی بیست تومن بود

می‌رفتیم گیم نت سگا بازی می‌کردیم ساعتی صد تومن

سال اوّل دبستان که هر سه ثلث شاگرد اول شده بودم بهم هشت هزار تومن جایزه دادند. تا سال‌‎ها فکر میکردم کلّی پشتوانه مالی دارم

بازی‌هامون تو کوچه دوچرخه سواری و گرگی رنگی و گرگی بالا بلندی و هفت سنگ و تیله بازی و گل کوچیک و کارت بازی و اینا بود. هر روز یا یه جامون شکسته بود یا یا جامون پاره شده بود خونی و مالی میومدیم خونه. نهایت بازی اعیونیمون آتاری و میکرو بود اونم با تلوزیون سیاه و سفید. فیلم میکرو پونصد تومن بود.

میرفتیم اردو هرکی واک‌من داشت دورش جمع می‌شدیم. خیلی با کلاس بود هرکی واکمن داشت. نوار مقناطیسی میخورد واکمنا. توش سیاوش صحنه گوش می‌کردیم. وقتی هدفون تو گوشمون بود بی اختیار بلند بلند حرف می‌زدیم

فیلم دوربین می‌گرفتیم 24 تایی. 36 تائیش هم بود. بعد باید می‎دادیم عکسا رو ظاهر کنند یه هفته بعد می‌رفتیم می‌گرفتیم. نصفش سوخته بود، نصفش بد شده بود. همه کس دوربین عکاسی نداشت

شیر شیشه‌ای بود. باید شیشه‌هاشو می‌بردیم خونه می‌شستیم دوباره می‌دادیم سوپری تا دوباره شیر می‌خریدیم. به تعدادی که شیشه شیر میدادیم سوپری بهمون شیر می‌داد. با دست بر می‌داشتیم زرورق روی در شیشه شیرارو صاف و صوف می‌کردیم باش بشقاب پرنده درست می‌کردیم. نوشابه هم همین مدلی بود. با شیشه بهمون نوشابه می‌دادند.

پاستیل نوشابه‌ای گرون بود پنجاه تومن بود.

چیپس صد تومن بود

بستنی بیست و پنج تومن بود. این مگنوم میهن‌ها گرون بود دویست تومن بود.

آدامس با کلاسهامون آدامس لاوایز و آدامس زاگور و آدامس شوک بود

همین اواخر بلیط اصفهان تهران پنج هزار تومن بود

تور یه روزه میرفتیم پنج هراز تومن

خلاصه. نمی‌دونم فرزندان ما بعد از شنیدن این‌ها پیش خودشون چه فکری می‌کنند. ما که خودمون رو قدیمی هم نمی‌دونیم...

یلدای ۱۳۹۱

الآن درست ۴ ساله که شب یلدای درست و حسابی نداشتم

پارسال داشتم آماده می‌شدم برم (بیام) سربازی. درست همین موقع بود که کچل کرده بودم و از دوستام خدافظی کردم که... الان درست یک ساله که سربازم. باورش برام سخته...

سال پیشش در بستر بیماری به سر میبردم و نتونستم هیچ جایی برم...

سال پیشش فرداش امتحان سیستم عامل داشتم و باز نتونستم...

اینم از امسال! نگهبانم. الان تو اتاق ارشد نگهبان روی تخت خوابیدم و دارم به پچ پچ کردن سربازا توی راه و و پشت در گوش میکنم. اینم یه جورشه دیگه. شب یلدا در خدمت سربازای امام زمون و زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران داره سپری میشه! امیدوارم تا غروب اوضاع عوض شه و جو یکم شادتر بشه وگرنه همینجا رو همین تخت از غصه و تنهایی دق میکنم و شهید میشم. شهید راه اسلام...


در حال حاظر دلم واسه چند نفر بیشتر تنگ نشده. دوتاش مامان و بابام. یکیش خواهرم بقیش هم بماند.

نهار تن ماهی و زیتون بود، صبحانه رو هم با هم خدمتیام تو دفترم سوسیس تخم مرغ خوردیم. الان فوق العاده خوابم میاد. بعد از نهار و فیلمی که دیدم یه خواب تپل باید بچسبه. 


فعلاً

ناراحت نشو ولی نباش...

بهانه‌ی پـسرها برای پیچوندن : مـن لـیاقـت تــورو نــدارم...
بهانه‌ی دخترها برای پیچوندن : می‌ترسم وابستت بشم...

Just Ditch me some other ways
too cliché to get ditched

حقیقت، دروغ

شاید چون حقیقت‌های زندگی من، دروغ خیلی‌هاست، باور کردنم سخت است...

بوتز اند هیلز

سربازی سخت نیست! بی سر، بازی سخت است.
پانصد سرِ سر در گُم!
چون میگذرد غمی نیست...



خونسرد باش و به سربازیت ادامه بده
171 روز و 6 ساعت و 34 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه

خواب، خواب، خـــوابــــ...

فکر کنم که یک بار نوشتم، ولی حتی اگه یه بار دیگه هم نوشته باشم دوباره می‌نویسم چون هنوز هیچیزی تغییر نکرده.


هر روز صبح ساعت پنج به امید خواب بعد از ظهر از خواب پا می‌شم. همین الآن هیچی تو مغزم نیست جز اینکه ساعت 3 برسم خونه نهار رو بخورم، فیسبوکم رو چک کنم، گوشیمو خاموش کنم بخوابم تا هر وقت بیدار شدم. البته نا گفته نمونه، خواب تو ماشینم هست. خوش شانس باشم تو پادگان هم می‌شه یکی دو ساعتی خوابید. خواب، خواب، خـــوابــــ...


اون زمان که میخوندیم "وقتی که ما میخوابیم، آقا پلیسه بیداره / ما خواب خوش می‌بینیم / پلیس فکر شکاره" نمیدونستیم این آقا پلیسه بد بخت که به اجبار بیداره، یا نگهبانه، یا گشت یا آماده‌ای چیزی


پ.ن :

شبا که ما می خوابیم
آقا پلیسه بیداره


ما خوابه خوش می بینیم
پلیس فکر شکاره


آقا پلیسه زرنگه
دستبند به دزد می بنده


ما پلیس رو دوست داریم
بهش احترام می ذاریم



ادامه مطلب ...

مرخصی راه دور

اگه مرخصی این سریِ من از شانزده روز به سی روز افزایش پیدا میکرد، من رو باید گوشه‌ی جوب جمع میکردند. یعنی در این حد...


چهارده مهر سال هزار و سیصد و نود و یک - یک آبان هزار و سیصد و نود و یک

مخاطب خیلی خاص کیست؟

پُست‌های بعضی‌ها رو که می‌خونی نمیدونی حسادت کنی؟ لایک کنی؟ کامنت بذاری؟ از کنارش بگذری؟ به خودت بگیری؟ باش جمله بسازی؟ چی‌کار کنی؟


عین این مرفّهین بی درد، آخر عمری اینم شده دغدغه واسه ما...

آزاد، گرفتار

وقتی من آزاد بودم اون گرفتار بود...

وقتی اون آزاد شد من گرفتار شدم!


الآن که جفتمون آزادیم، اونقدر دوست معمولی بودیم که دیگه حس و حالی واسه گرفتاری نیست...

نمی‌شـود، نـشد...

من همش تو و تو...


یـک دسـتـت بر صورت من و دست دگرت، روی صـفحه کـلـیـد گـوشـی

یــک چـشـمـت سـوی مـن و چـشـم دگـرت روی نـمـایـشـگـر گـوشـی

نیم کره‌ی راست مغزت درگیر من و سمت چپی سوار بر امواج گوشی

یــک گــوشــت تــوهــم حــرف هـــای مــن و دیـــگــری از مــوزیــک پــر


نمی‌شـود، نـشد...

نمیخواهی بشود...