صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

فستیوال رنگ؟ خوب بود یا چی؟

من شخصاً خیلی ذوق داشتم توی یه همچین رویدادی شرکت کنم، ولی خیلی تو ذوقم خورد! اولش می‌خواستم یه ویدئو‌ی خفن درست کنم و یه موزیک تپل بسازم بذارم روش، ولی خب حیف وقت. این ویدئو رو تقدیم میکنم به دوستایی که دوست داشتن بیان ولی نشد، و بهشون میگم چیز زیادی رو از دست ندادید شما هم لطفاً به اشتراک بذارید، که آدما بدونن همه چیز توی عکس و فیلم قشنگ‌تره! شادی باشه…

پ.ن: لطفاً وقت بذارید یوتوب من رو هم سابسکرایب کنید، تا انرژی داشته باشم بازم ویدئو درست کنم! کسایی که این کارو میکنن، میدونم که یه ویدئوی چند دقیقه‌ای، می‌تونه چند روز کار ببره…

چند پُتانسیلی!

اگه نمی‌دونید چی کاری رو دوست دارید، یا نمی‌تونید توی یه کار بمونید، امکانش هست که شما، یه آدم «چند پُتانسیلی» باشید…

توی این ویدئو توضیح میدم «چند پتانسیلی» یعنی چه؟ به چه کسی میگن چند پتانسیلی؟ بدی‌ها و خوبی‌های چند پتانسیلی بودن چیاس؟ فرق چند پتانسیلی با «باری به هر جهت» بودن چیه؟

این ویدئو رو برای کسایی که بخاطر چند پتانسیلی بودنت سرزنشت می‌کنن بفرس، و توی کامنت‌ها از تجربیات خودت واسه من و بقیه بنویس…

شادی باشه

نهال خرمالوی بابا

گفت: «بابا جان دستم بند بود، جواب ندادم!».

پرسیدم: «چیکار می‌کردی؟» 

جواب داد: «یک نهال خرمالو کاشتم!» 

گفتم: «عه، چه باحال! کی میوه می‌ده؟» 

گفت: «اگه همه چی خوب پیش بره ۱۵، ۲۰ سال دیگه!» 

گفتم: «وای چقدر طولانی!»


پیش خودم حساب کردم که ۱۵ سال دیگه بابام می‌شه نزدیک ۸۷ سالش و خب دیدن این درخت درست مثل تاک انگوری که همه جا رو گرفته بود و یا اون آبشار طلایی یا رُز های تو باغچه که همش رو ۳۰ سال پیش وقتی بچّه بودیم کاشت، برای همگیمون جالب و خاطره انگیز خواهد بود و مثلا می‌گیم وای یادته من ۱۰ سالم بود این درخت رو کاشتیم و از این حرفهای نوستالژیک وار که آدم رو می‌بره تو یک حس اندوه آغشه به شادی بی دلیل…

همه اینا رو گفتم که بگم چند روز پیش یک جمله خوندم از این جملات دهن پر کن که می‌گفت: «انسان خوب انسانی هست که کاری رو در زمان زندگی بکنه که قراره سود و منفعش بعد از نبودنش به دیگران برسه!»

این جمله از اون جملات کمر شکن بود که آدم دیگه اون آدم سابق نمیشه.

بعد از خوندنش دلم می‌خواس با یک مسلسل همه آدمها رو به رگبار ببندم، و بلند در حالی که قهقهه می‌زنم بگم من هیچی بعد خودم برام مهم نیست، اگه لازم باشه همتون رو کباب می‌کنم و می‌خورم تا زنده بمونم چون چاره ای جز این ندارم. نگاه کن، به قول پیمان قانون قانون جنگل شده. نخوری می‌خورنت…

من بارها از دوران جوانی بین دوراهی «مرگ بهتره یا زندگی» موندم و همیشه برام سوال بوده که چرا همیشه زندگی و زنده بودن رو انتخاب می‌کنم. این میل به ادامه حیات از کجا سرچشمه میگیره یا چرا وجود داره.

خدای شما اگه زنده هست هنوز، ازش بپرسید دلیل این همه ناپایداری و ناعدالتی چی هست؟ به نظر من خدا نمرده، بلکه بسیار ناآگاه و ناهشیاره. چون این همه بی عدالتی و ظلم از یک مُرده بعید به نظر میرسه. پس اگر خدای شما وجود داره، حتما از بیماری نادانی رنج می‌بره…

ولی اون همیشه عاشق بنده‌های نادان مثل خودش بوده و انگار دنیا داره به دست اونها می‌چرخه. خلاصه حال روزگار رو خوب نمی‌بینم و دیگه کسی به فکر نسل بعد روی کره زمین نیست و براش مهم نیست یک درخت خرمالو بکاره که ۲۰ سال دیگه میوه بده در حالی که خودش در قلب من جاودانه شده.

کی می‌خواد به داد دنیا، بعد از آدمهایی مثل بابای من برسه؟

نوشته شده توسط خواهر عزیزم: سمیرا اعظم‌پناه (پاندورا)