صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

بی ملاحتی یعنی

‏یه شاگرد دارم که هیچ فیچر (مشخصه) خاصی نداره. یعنی هیچ جوره نمیشه توصیفش کرد. نه چاقه، نه لاغره، نه عینکیه، نه قد بلنده، نه لباس خاصی میپوشه، نه خال داره، نه دماغش عملیه، نه حرف میزنه، نه مدل موی خاصّی داره، نه رنگ خاصیه، نه لهجه خاصی داره، نه دوست خاصی داره، نه ایده‌ی خاصی داره، نه طرز فکردی، نه هیچی هیچی هیچی! هیچ جوره نمی‌شه آدرس داد کدومه! در حدّی که همکارم گفت کیو‌ میگی گفتم چشم چشم دو ابرو، دماغ و دهن یه گردو! من جزو صندلی‌های کلاس حسابش میکنم جدیداً. یه همچین آدمایی رو باید بدند کارخونه سوسیس کالباس باهاشون «مارتادلا» درست کنن! آخه آدم انقدر بی ملاحت؟


پ.ن: ملاحت: نمکینی. (غیاث). مأخوذاز تازی، زیبایی و دلربا بودن و خوب صورتی و لطافت ونیکویی و زیبایی دهان و چشم و ابرو. (ناظم الاطباء).بانمکی. نمک داری. حسن. خوبی. شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

آسانسور

‫دَرِ آسانسور که وا شد ملّت یه جوری نگا میکردن که یه لحظه حس کردم باید به تک تکشون سلام کنم! گفتم لابد باید دَمِ در وایسم تا تعارفم کنن برم تو...


تازه تو آسانسور که رفتم، دوتا خانم محترم از دور داشتن عجله میکردن خودشونو بذارن لا در که در باز شه بیان تو. خداییش هم اگه با همون سرعت ادامه داده بودن، میرسیدن. منم یعنی خواستم کمک کنم نذارم در بسته شه <|>، حول شدم سریع دستمو محکم گذاشتم رو دکمه اونوری که در آسانسور رو به زور می‌بنده >|<. نهایتاً با اختلاف ۱ ثانیه و چند صدم ثانیه جفتشون پشت در موندن. صحنه بسته شدن در، رو به قیافه یاروها به صورت اسلوموشن جلو چشممه! فکر کنم دستش رو هم تا یه جاهایی دراز کرد بذاره لا در و نشد...‬


تو مسیر هم که همه روشون به هم یه حلقه زدن دور تا دور آسانسور دارن تو چشمای هم نگا میکنن. انگا زشتنه پشتشون به هم باشه. حساب خاصی هم که با هم ندارن که بگن ببخشید پشتم به شماست. همه با هم «هم‌آسانسوری» به حساب میان.


وسط آسانسورم یه مشت بچّه، زیر بند و بساط ملّت، دست تو دست پدر و مادراشون زل زدن زیر چونه آدم. بارها پروردگار خودم رو شکر میکنم که من تو اون ارتفاع نیستم!


اصن خیلی آدم موذبه تو آسانسورای سیتی‌سنتر...‬ ‫


پ.ن: یک. ما هنوز نفهمیدیم حکم آوردن این ماشین‌چیا که واسه بچّه‌ها کرایه میدن به داخل آسانسور چیه؟ ما حق داریم شاکی بشیم که بیست بار نزدیک بوده روش بخوریم زمین، یا نه؟‬


‫دو. از مسئولین خواهشمندم این صدای موزیک توی آسانسور رو یکم بلندتر طراحی کنن، سبکشم عوض کنن! اینا که میذارن مال تحریک اشتهاست تو رستوران. به نظر من تو آسانسور باید ۶ و هشت یا بندری بذارن که مسافرین تو راه تا در بستس یه تکونشم بدن. میگن مشتری‌های شاد بیشتر هم خرید میکنن انگار...


سه. بستگی به درجه خستگی، با چهار تا حس متفاوت میشه فهمید آسانسور رسیده به شما یا نه. حس اول و پر استفاده‌ترین حس، حس بیناییه. یعنی نگا کنی ببینی درش کی باز میشه. از مزیت‌های این حس به حواس دیگه، به امکان استفاده از راه دور می‌شه اشاره کرد. حس دوم، حس شنواییه. یعنی اگه چشمتو بستی، از صدای در بفهمی آسانسور رسیده.  حس سوم، حس لامسه. یعنی دست بذاری به در آسانسور ببینی کی باز میشه. و اما حس آخر. حس بویایی! یعنی بو‌ بکشی ببینی چه موقع بو گُه میزنه تو صورتت، اون موقع آسانسور درش باز شده. این حس آخری یه ایراد کوچیک داره اونم اینه که یکم کُنده.‬


چهار. یه بار گفتم، یه بار دیگه بیشتر نمیگم، اگه می‌خواید برید بالا دکمه بالا رو بزنید ‬[↑]، اگه میخواید برید پایین، دکمه پایین رو بزنید [↓]. اگه میخاید برید بالا هر دوتا دکمه رو با هم نزنید! یا اگه میخواید برید پایین به همین صورت. تا بحث دکمست اینم بگم شاید چهار نفر هدایت شدن: تو رو قرعان این دکمرو پشت سر هم نزنید هی جیق جیـــق جیق. این بخواد بیاد با تهدید که نمیاد! همون یه بار که زدید دور دکمه سبز شد یعنی حلّه دیگه، از اونجا به بعد دیگه دندون رو جیگر بذارید تا سر فرصت بیاد. آسانسور سقوط کنه تقصیر شماهاست که حولش می‌کنید. یه بار در جهت مناسب بزنید، خلاص!