صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

امروز

تا دیروز هرگز کسی نمی توانست به من بگوید باید یا نباید،امروز هم هیچکسی نمیتواند به من بگوید باید یا نباید! با این تفاوت که از دیروز تا امروز یک روز گذشته است و من یک روز بزرگتر شده ام ( یک روز دقیقاً بیست و چهار ساعت است و هر ساعت دقیقاً شصت دقیقه و هر دقیقه دقیقاً شصت ثانیه). و نتوانستن کس اولی با نتوانستن کس دوم،زمین تا آسمان فاصله دارد! (از دو روز پیش تا امروز دو آسمان تا زمین راه است) .شاید فردا هم پستی در این وبلاگ مستطاب پاناما با عنوان "امروز" منتشر کردم  و همین متن را تا اولِ شاید، دوباره نوشتم.اما میدانم که میدانید که سخت است و از امروز تا فردا یک روز راه است و نتوانستن کس اولی در پست فردا با نتوانستن کس دومی در همان پست هم زمین تا آسمان فاصله دارد ( از امروز تا پس فردا دو آسمان تا زمین راه است ). ولی هفته ها گذشته و هفته ها در راهند ، منِ جنین تا منِ میّت چند آسمان تا زمین فاصله داریم؟ مگر یک روز چقدر است؟ چه کسی گفته یک ساعت شصت دقیقه است و چه کسی گفته یک دقیقه شصت ثانیه است و اصلاً ثانیه چیست؟ نمیدانم ،  ولی میدانم از زمین تا آسمان چقدر راه است! به اندازه ی همان خیلیِ منِ کودک و یا به اندازه ی آن عدد به زور حفظ شده ی منِ نوجوان ، که در حال حاضر منِ جوان یادم نیست که آن عدد منِ نوجوان چند بوده!

 تکلیف من چیست؟ نه برای آن عدد از یاد رفته،بلکه برای آن هفته های در راه تکلیف من چیست؟!...

تو هنوز زنده ای؟

اولی : u هنوز زنده ای!؟

دومی : :دی آره عزیزم

اولی : بی فایدست man

دومی : i ۹ ، اما سنگ مفته گنجیشک هم مفت!

اولی : اما تو مفت نیستی ، هه! keep going...

بزودی می آیم

به زودی دهانت را میبویم مبادا گفته باشی دوستت دارم!

 

 

 مگر نمیدانی دوست داشتن جرم است؟ آن هم دوست داشتن آدم نمایی حیوان صفت مثل من،مثل ما. مگر کسی به تو خاطر نشان نکرده بود که ای پاک سیرت برای من هم دوست داشتن گناهیست نا بخشودنی؟ اگر بدانی، گناه کاری و از تو بد شان می آید.ندان تا من تو را آن گونه که مرا دانا کرده اند، دانایت کنم مثل پدرم آدم که امروز انسانش میخوانند. میدانم که گفته اند اما تو ساده لوح،هنوز هم بر باور خود مانده ای و ذهنت تک سلّولیست و خواهد ماند!

 

 اما ای انسان بدان تو تنهایی و تنها خواهی ماند! تنهایی در خون توست، با آن زائیده و بزرگ شده ای. گر چه هنوز ابتدای راه است ولی تا انتها تنهایی توشه ی تو وشماست. پس چرا انتظار با تو بودن از من داری؟ دور شو! دهانت بوی دوستت دارم میدهد! اشتباه نکن، من انسان نیستم.کلمه محدود است.حرف من خلاف مانند من ها حد ندارد اگر شما انسانید من نیستم و اگر شما نیستید من هستم.

 

شاید تو هم آدم نمایی حیوان صفت بیش نیستی؟ شاید تو هم میدانی که تنها خواهی مُرد.شاید شما هم دستتان بوی گل میدهد! اگر این چنین باشد،باشد! دوستم بدار اما قول بده که تا آخر همین کثافتی که هستی باشی و دگرگون نشوی.

 

 نمیدانم نیستی ولی من از انسان ها بیزارم.من از گل بیزارم. من قانون شکنی زد ارزش و دیو صفت هستم در لباسی زیبا که دستم بوی گل از ساقه چیده شده میدهد اما به خدا هنوز پرپر نیست.دستانم به این بو عادت کرده اند! دستم بوی ذهن پاک،بوی ارزش،بوی قانون میدهند.

 

درونم از نزدیک پیدا نیست،دور بایست! منتظر بمان،شاید من جرئت کردم به نزدیکت بیایم.ترسم از جسمت نیست از گذشته میترسم! آینده روشن است نه با آن نوری که در ذهن شماست نه آن باریکه راه مستقیم،نورش از خودم مانده،از حقیقت، از واقعیت،از آنچه که میبینم، نه از آن چه که از کودکی به شما خورانده اند.

 

افشا سازی افکار درونم و نشر آنها در این خلوتِ روزی شلوغ  برای شما انسانها، مانند مشورتِ سیب با چاقو در باره ی دونیم شدن است، اما دو نیم شدن همیشه بد نیست.اگر بد بود بر سرِ زبان ها نمیافتاد...« مانند سیبی که از وسط به دو نیمش کردند».

 

اما مگر هر آنچه بر سر زبان هاست نیکوست؟ برای تو ای انسان دونیم شدن سیب زیبا و شباهت یک نیم به دیگری بس شگفت است.اما آیا به سیب می اندیشی؟ چه کسی به فکر من است؟ من پسرکی انسان نمایِ حیوان صفتِ پدرام نام! مهم نیست. مهم حقیقت است.مهم این است که شما ای انسانها هنوز تنهائید.چون من با شما نیستم،چون من می اندیشم نه آن گونه که تو! اما من تنها نیستم چون خودم رادارم! هر گاه خودم نباشم من هم نیستم پس تا پایان با خودم تنها نیستم.

 

به زودی میآیم با دستی پر از گلهای از ساقه چیده شده. میآیم که دهانت را ببویم مبادا گفته باشی دوستت دارم...