صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

کتاب زبانم امروز گم شد!

اگه یه روزی یکی میومد به من میگفت : همین یه ساعت دیگه باید پرواز کنی بری اونور دنیا و تا حد اقل 20 سال آینده هم بر نمیگردی و فقط تو این یک ساعت حق داری یه کار بکنی و یک چیز برداری ، تنها چیزی که بر میداشتم با خودم ببرم هارد کامپیوترم بود که همه چیزم تو اون بود...

نه فک و فامیل نه دوست و آشنا نه پول و پله ی نداشته نه لباس نه یادگاری نه کتاب و دفتر نه هیچی دیگه واسم مهم نبود! حالا فکر کن هارد کامپیوترم پرید!...

همه عکسام رفت ، همه فیلمام همه... ( دیگه هیچی نگم بهتره ) یکی نیست به من بگه " آخه آدم احمق ِ نیرز ( حالا که دلت میخواد ) تو که این همه این هاردت رو دوست داشتی یه بک آپ ازش میگرفتی خب"

 میخوای شما بگو.ده بگو دیگه. خجالت نکش! اصلاً ازون موقع دپسرده شدم اساسی.بدیش اینه که نمیتونی پاچه کسی رو هم بگیری!  مثَل کسی که هارش میپرد مانند مثل کسیست که ارّه به پشتش فرو رفته باشد ، پس  نه راه پیش داشته باشد و نه راه پس!

 

چند کلمه ای با هارد دیسکم :  هارد عزیزم ، قربونت برم ، قربون چشم و ابروی مشکیت برم ، قر بون لبای گوشتیت برم ، خیلی دوست داشتما! با این که 60 گیگ بیشتر نبودی ولی همه ی زندگی منو تو خودت جا داده بودی.عکس های دبیرستانم ، عکسای اردوها یی که میرفتم ، عکس های شمال ، عکس های مسخره ی  به قول خودم هنری ای که خودم میگرفتم ، عکس های پیست ، عکس هایی که یه بار میخواستم بفروشم به امین همایونی و آخرشم نخرید! عکسای دانشگاه ، عکس های بیـــــــپ ، والا خجالت هم خوب چیزیه! طغیان کردی و هر چی تو خودت داشتی ،  واسه همیشه آشتی (  به زور قافیه! ) .  تو چطور دلت اومد منو تنها بذاری و بری؟ به جون بچم تورو چشمت زدند نامردا ! از بس هر خری میومد توی تورو میدید ان کف میشد آخرش فرمت شدی! وای چه فیلم هایی که روت نریخته بودم .آخ چه برنامه هایی که تو مای پروگرمت نداشتم!

 چه صداها ی ضبط شده ای که از استادا و پانک شدن دوستا و مزاحم تلفنی هایی که شده بودیم و معلم ها و اینا که روت نداشتم! آی چه آرشیــــــــــــوایی. چه چشمایی دنبالت بود روله.آخ چقدر من این فیشو تو ما تحتت فرو کردم و در آوردم که هارد به هاردت کنم و تو آخ نگفتی! به هر هاردی که وصلت میکردم یه سر و گردن ازش بلند تر بودی.حالا اینا همه یه طرف ، یه چیز دیگه هم که به خودم مربوط میشه یه طرف! خلاصه هارد دسک جونم ، خودم میدونم ( اما نیمیگم ) که حالا حالا ها باید تو کفت بمونم.به امید ریکاور شدن تمام اطلاعاتت! قربانت : پدرام اعظم پناه ( برای هم دردی با اطلاعات باز مانده و ریکاور شده ی هارد دیسکم ، یک دقیقه سکوت ! )

س س سسس  سس س س س س س س س س س س س س س س س س س س س  سس س س سسس سس س س سس س س س س سس سس س س س سس س س س س س سس س س...

 

سخته ولی بگذریم! یاد اون دورانی افتادم که از بچه ها خوشم میومد به خاطر این که به چیزی دل نمی بندند! بچه هه میشینه سه ساعت با لگو یه برج گنده اندازه نصف هیکلش میسازه ف بعد پا میشه با یه لگد جانانه خرابش میکنه همشو میریزه پائین و میخنده! اصلاً انگار نه انگار سه ساعت نشسته اینو ساخته! حالا آگه ما بودیم. *** خودمون رو جر میدادیم اگه یکی این کار رو با لگوی ما انجام میداد! ( البته اگه زورمون به اون طرف میرسید که چه کاری بود ، *** او رو جر میدادیم خب ) به قول نمیگم کی : قمار بازه وقتی میبازه اگه نگه ** **** میپکه! حالا منم ** ****!

 

یه موضوع دیگه ای که سخت فکرم رو به خودش مشغول کرده : نمیدونم چرا همه چی یک نواخت شده! اصلاً تنوع نداره. حتی چند وقت پیش تو یکی ازین کانالای متجدد ایرانیه اون ور آبی داشتم یه فیلمی رو اتفاقی نگاه میکردم که ناگهان به این نکته پی بردم که این ایرانی های مقیم اون ور چقدر زشت و بی ریختند! اصلاً انگار ان چین شدند اینا. چقدرم بد میرقصند خدایی! دیگه اونجا هم مانتو و چادر نبود که این چربی ها رو زیرش مخفی کنند که. تموم این دست گیره ها و شکم ها از این ور و اون ور و زیر گن و اینا زده بود بیرون . این دختراشونم اینقدر سیاه و بیریخت و ابروها پاچه بزی و سیبیل و خلاصه یه پا جواد بودند دیگه! اینا همه به کنار ( پیش کش ) نمیدونم دیگه چرا همشونم مثل هم میرقصیدند. یکی یه حرکت جدید محض رضای خدا از خودش ول نمیکرد.بیچاره ها چه جوری همدیگه رو تحمل میکنند اینا؟ غم غربت و دوری از فک و فامیل و تنهایی و اینا به درک.خلاصه رفتیم خونه ی خاله دلمون واشه ، که یه اتفاق ناگوار افتاد...

 

میخوای بگی چه؟ هیـــــــــــچ! ما هم بعد از سالها اینترنت افتاده دستمون دیگه ولش نمیکنیم.میخوام از همه چی بنویسم اما حیف که حالشو ندارم.حالا شما اگه فک و فامیل اون ور دارید یه زنگ بزنید بهشون گوش زد کنید. پس فردا خواستیم بریم پشت سرمون حرف در میارند ها! حالا از ما گفتن بود دیگه خود دانید!

خیلی اعصاب داشتم ، کتاب زبانم رو هم تو آموزش گاه جا گذاشتم! معلوم نیست چه بلایی سرش قراره بیاد!؟...

آخر ترمی...

Lucio Salvadori Fashion Sunglasses...

به قول یه دوست بی معرفت قدیمی : اگر تو زندگی جرأت عاشق شدن رو نداری،لااقل شعور معشوق شدن رو داشته باش! :دی

قسمت اولش که هیچی.اما خداییش معشوق شدن شعور میخواد که من یکی ندارم! شرمنده...

سالها پیش قلبم را پر از جیش کردم و در جاکفشی خانه ی اون سان آو ا بچ جا گذاشتم! خودمم نمیدمنم چه بلایی سرش اومده اما بوی جیش رو احساس میکنم. پس همین نزدیکی هاست... هر چه سیفون میکشم باز هم بوی جیش می آید.بوی بد از دست شویی نیست،اسرار نکن،قلب من است!...

  دوب دوب ــــ دوب دوب ــــ دوب دوب ــــ دوــــــ...ـــــب 

از اینجا به بعد...