صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

تحصیلات Vs زندگی

قدیم‌ها تحصیلات مـــی‌ریـــد تو قسمتی از زندگی آدم، ولی بقیش رو می‌ساخت!
الآن تحصیلات فقط مـــی‌ریـــنـــه تو قسمتی از زندگی آدم...

عکس یادگاری با دکتر ناوی

دیروز قصد داشتم بعد از یه ترم پر بار و سنگین با دکتر کیوان ناوی، استاد تمام دانشگاه شهید بهشتی تهران، یه عکس یادگاری بگیرم و بذارم اینساگرام و فیسبوک، و زیرش بنویسم یکی از افتخارات من در دوران تحصیلم در دانشگاه شهید بهشتی این بود که با دکتر کیوان ناوی کلاس داشتم و خیلی ازش چیز یاد گرفتم و ازین حرفای کلیشه‌ای... 


ولی وقتی بهش گفتم دکتر یه عکس با هم بگیریم، حرفش با دختر متاهل‌های کلاس راجع به فواید ازدواج رو قط کرد و گفت: "اوّلا الآن وقت ندارم بیا دفترم، ثانیاً با این لباس می‌خوای با من عکس بگیری؟ برو یه چیز بهتر بپوش، بعد بیا!" چی تنم بود؟ یه تی‌شرت سفید آدیداس و یه شلوار سرمه‌ای با یه جفت کفش آل‌استار خاکستری! یه تیپ خیلی میانگین، در حدی که از دم در راهم دادن تو! و ازونجائی که من خودم آدم شوخ طبعی هستم و فرق جدّی و شوخی رو خیلی خوب تشخیص می‌دم، دیروز دکتر ناوی ازین جدّی‌تر نمی‌تونست باشه. نمیشه قضاوت کرد، احتمالاً تیپ خوب رو فقط پیرهن مردونه و شلوار پارچه‌ای و کفش طبی می‌دونه که این حرف رو به من زده! چون هیچوقت با لباس دیگه‌ای ندیدمش. لابد حس سوپر استار بودن بهش دست داده که یکی خواسته وسط لاسیدنش، باهاش عکس بگیره و حول شده جلو ۴ نفر نتونسته احساسات خودشو کنترل کنه. فکر کنم اگه موتور سوار بود جلو دخترا تک چرخ میزد. شایدم سوت بُلبُلی...


از این داستان عکس و لباس که بگذریم، وقتی تعریف دکتر ناوی رو از موفقیت شنیدم، کل اون بتی که تو ذهنم ازش ساخته بودم مث پشم فرو ریخت و نمیدونستم واسه خودم متأسف باشم یا اون یا دختر چادری‌های دورش. موفقیت در زندگی رو فقط ازدواج می‌دونه، و نمی‌دونید این دخترا (زن‌ها) با چه شوق و ذوقی دورش از شوهراشون و اینکه هم درس می‌خونند و هم شوهر داری می‌کنند، واسه دکتر تعریف می‌کردند و دکتر نیشش تا پشت سرش باز :-| فقط  جای شکرش باقیه که نگرفت دونه دونه ماچشون کنه! در حدی که که یه لحظه حس کردم شوهر داشتن نمره هم داره و گفتم استاد شوهر من هم پائین منتظره، با اجازتون من برم...


نتیجه اینکه، یه نفر میتونه تحصیلات و سواد بالا داشته باشه، حتّی به اسم خودش مدار داشته باشه ولی از شعور اجتماعی بی بهره باشه. از کسی که کل عمرشو تو کتاب و مقاله و جزوه بوده انتظار بیشتر از این نباید داشت. ندیده بیچاره! احتمالاً فرصت نداشته از مسیر‌های دیگه هم پیشرفت کنه و مهارت‌های اجتماعیش رو هم تقویت کنه. یه نفر میتونه تو دانشگاه دکتر باشه ولی بیرون از محیط آکادمیک یه بیشعور اجتماعی. احتمالاً تو زندگی شخصیش مشکلاتی داشته یا داره که به من (و هیچکس دیگه) مربوط نیست، فقط کاش دانشگاه بزرگی مثل شهید بهشتی، علاوه بر سطح تحصیلات و سلامت جسمی، از سلامت روحی و جنسی مدرسین و اساتیدش هم مطمئن میشد.

دانشگاه

قبلاً حضور فعال در زمینه‌های دانشجوئی و دانشگاه و این جور چیزا داشتم.
کم کم دیدم خب حالا که چی؟ الآنم که چی واقعاً؟ :|

از این روزها

امروز (یعنی درواقع فردا) ساعت 12:30 شب بلیط دارم واسه تهران. نمیدونم چرا انقدر این مسیر اصفهان تهران واسم زجر آور شده. اصلاً دوست ندارم برم. بعد دوباره برگردم و بعد از سه چهار روز، دوباره برم و بیام. امیدوارم امتحانم خوب بشه که اگه نشه اصلاً اعصابشو ندارم. این ترم دو هم یه جوری بگذره، ترم سه، نه واحد دارم و ترم چهار هم پنج واحد و خلاص! یعنی اگه خدا بخواد سال دیگه این موقع‌ها در حال عروسی گرفتن در باسنم هستم...

پردازنده حسابی

خُب اگر خدا بخواهد مثل اینکه به سلامتی و میمنت بالاخره بعد از سال‌ها انتظار و عزلت، گوش شیطون کر، هفت قرآن به میون، آخرین نمره ترم یک ما هم اومد و جمعی رو از نگرانی و اضطراب رهانید. پردازنده‌های حسابی، 18! برید یه گوشه بشینید آروم و بی سر و صدا با خودتون حال کنید. می‌تونید با دوستان و آشنایانتون هم با ذکر منبع به اشتراک بذارید فقط اسراف نکنید. باشد تا رستگار شوید، انشاالله...

تحویل پروژه...

فَساد و فحشا در سیستم آموزشی کشور داره بیداد می‌کنه. استاد سر جلسه تحویل پروژه، جلو اون‌همه دختر و پسر مجرد و متأهل، بلند بلند اعلام می‌کنه: "اونائی که به هر دلیلی امروز آماده نیستند و نمی‌تونند بدند، تا یکشنبه وقت دارن بیان تو دفتر من اونجا بدند" حالا من موندم تن به ادامه تحصیل بدم یا یه عمر با آبرو، به خوبی و خوشی زندگی کنم؟

آب قطعه...

تو حذف و اضافه کردن به یه مشکلی برخوردم. سایت گلستان بالا نمیومد. خواستم زنگ بزنم آموزش دانشگاه که سوالم رو مطرح کنم. تلفن رو که برداشتم دیدم تلفن قطع شده. زنگ زدم به 117، خرابی تلفن و شماره خرابم رو برای برسی ثبت کردم. قبلاً هم چند بار این اتفاق افتاده بود. تو ماه گذشته با این دفعه می‌شد سه دفعه. خلاصه با موبایل زنگ زدم آموزش دانشگاه. بعد از دو سه بار قطع شدن و آنتن ندادن و اشغال زدن خلاصه گفتند فعلاً سیستم گلستان قطعه و قرار شد که یک ربع بعد دوباره چک کنم. یک ربع بعد اومدم سر لپ تاپ که برم داخل سایت گلستان دیدم برق رفته و مودم خاموشه. باطری لپ تاپ من هم سالهاست خرابه و بیشتر از چند دقیقه شارژ نگه نمی‌داره! خلاصه در و دیوار رو نگاه کردم و صبر کردم تا برق بعد از یکی دو ساعت اومد ولی اینترنت قطع شده بود. یادم رفته بود تلفن هنوز قطعه. از مخابرات زنگ زدند به تلفتن خرابم و گفتند که تلفتن وصل شده. ولی اینترنت هنوز قطع بود. اومدم دوباره زنگ بزنم آموزش و بپرسم که گلستان وصل شده یا نه که وقت اداری به پایان رسیده بود. زنگ زدم پشتیبانی اینترنت که حداقل سایت رو بتونم چک کنم ولی رفت رو پیغام گیر. گفتم بذار یه دوش بگیرم اعصابم بیاد سر جاش ولی همون موقع جلو در خونمون رو کنده بودند، آب هم قطع شده بود. رفتم بخاری رو چک کردم دیدم خدا رو صد هزار مرتبه شکر گاز وصله! خلاصه اکسیژن قطع نشه همگی دسته جمعی خفه شیم صلوات...

امروز

خوشحال و شاد و خندان، شال و کلاه کردم به سمت دانشگاه اصفهان که هم یکی دو تا سوال سیستم عاملی داشتم از یکی از استادها بپرسم و هم چند صفحه‌ای پرینت مقاله!


همین که رسیدم دم در دانشگاه اصفهان با شیرینی و گُل اومدند به استقبالم. یه چند متری اونطرفتر تا اومدند گوسفند رو برنند زمین که بکشند، پرسیدم اینجا چه خبره؟ گفتند امروز دانشگاه تعطیله الاغ! نوزده ژانویه ولادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ولادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و یه چند روز دیگه هم تولد راماچی هستش! خاک تو مخت خیر سرت به تو هم می‌گند دانشجو؟ :-|