صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

عصر سگى

ازون روزایى که بعد از غروب آفتاب از خواب بعد از ظهرت بیدار میشى و نمیدونى الآن صبحه یا عصر متنفرم. تا آخر شبت عین عصر جمعه دلگیر و کسل کنندست. مخصوصاً که کولر خونمون هم قرش گرفته و فعلاً دل به کار نمیده.


مگه یه معجزه اتفاق بیفته و اونروز رو تبدیل کنه به یه روز تازه عادى. واسه یه روز خوب شدن حتماً دوتا معجزه نیازه. یکى واسه عادى شدنش، یکى واسه خوب شدنش. خدایا برنامت چیه؟

انواع پسر از نظر هوش و پول

از نظر من پسرا تو ایران چهار دستند


1. خنگ و بی‌پول

2. خنگ و پول‌دار

3. باهوش و بی‌پول

4. باهوش و پول‌دار


هیچکس از تو شکم ننش پولدار به دنیا نمیاد پس در هر چهار دسته منظور از پول، پول حاج‍‌‌آقا باباست...


i. دسته‌ی اوّل که تکلیفشون معلومه. اینا بدبخت به دنیا میاند، بدبخت از دنیا می‌رند. نزدیک ترین مدرسه به خونشون تا جائی که می‌تونند تحصیل می‌کنند، یه نمره‌ای می‌گیرند، سیکلی دیپلمی چیزی دست و پا می‌کنند و ازدواج با یکی مثل خودشون رو زندگی می‌دونند. اینا از دبستان تو سری می‌خورند تا وقتی می‌ذارندشون تو قبر. کم توقع، راضی به رضای خدا، اهل سر سپردن به دست تقدیر و قسمت! شکم خودشون و زن و بچشون سیر باشه راحت می‌خوابند. ته مسافرتشون مشهد و کربلاست. اینا نه دزد می‌شند نه قاچاقچی. زود زن می‌گیرند و ده، پانزده تا بچه به دنیا میارند یکی از یکی مثل خودشون‌تر.

اینا نهایتاً سرایداری، نگهبانی، رفته‌گری، بابا مدرسه‌ای، معلّم جغرافی-اجتماعی‌ای، راننده اتوبوسی چیزی می‌شند و به قول معروف لنگان خرک خویش به مقصد برسانند. اینا فقط در دوصورت از فرش به عرش می‌رسند : خ**ه مالی، آدم فروشی...


ii. دسته دوّم، خنگ و پولدار هستند که زندگیشون دو مرحله داره. مرحله اوّل قبل از فارق التحصیلی از دبیرستان، مرحله دوّم بعد از فارق التحصیلی از دبیرستان. مدرسه‌های خوب با سرویس رفت و برگشت میفرستندشون و زورکی بادشون می‌کنند که تو فک و فامیل درشون بیارند. قبل از دیپلم اینا تو سری خور دسته چهارم هستند. صرفاً چون هر دو دسته پولدارند تو یه مدرسه تحصیل می‌کنند. مدرسه‌های غیر انتفاعی پره از این خنگ پول‌دارا. همیشه نمره‌هاشون پائین‌تر از بقیه‌ست و معمولاً زیاد داخل آدم حساب نمی‌شند. جون می‌دند واسه اسگُل شدن، مخصوصاً که معمولاً چاق و سفید هم هستند. زنگای ورزش یا تو بوفه پیداشون می‌کنی یا رو نیمکت ذخیره یا معلّم ورزش داره لپ‌شون رو می‌کشه. با کلاس خصوصی و معلّم سرخونه و پارتی بازی و آب‌سردکن واسه مدرسه خریدن خودشون رو تا دیپلم یه جوری می‌کشونند. اینروزا در دانشگاهم که بازه.

مرحله دوّم زندگی اینا بعد از دبیرستانه. بعد از دبیرستان اوّلین اقدام این دسته اینه که یه ماشین خوب می‌خرند اسمی. سریع شکم در میارند و اکثراً گردنبند طلا و گوشی آخرین مدل می‌گیرند دستشون که بیشتر دیده بشند. با این که به دیگه سنشون نمی‌خوره ولی ژل و لباسای مارک از مشخصه‌های بارز این دسته به حساب میاد. الآن برعکس دبیرستان، بهشون توجّه زیاد می‌شه مخصوصاً از طرف دخترای خنگ و جذاب مصنوعی و همین براشون کافیه. اگه پول اینا رو ازشون جدا کنی، سه روز بعد اگه عضو کمیته‌ی امداد امام خمینی(ره) نشده باشند، از گشنگی یه گوشه خشک شدند مُردند.

اینا تو کار خرید و فروش ماشین، بساز بفروش، بنگاه معاملاتی، آهن فروش و خلاصه بازاری می‌شند. تفریحشون هم باغ و جوجه و دور دور و مهمونی و... اینا رو فقط سه چیز می‌تونه به خاک سیاه بنشونه : مواد مخدر، قمار، ورشکستگی...


iii. دسته سوّم باهوش و بی‌پول. اینا هم مثل دسته قبل در دو مرحله‌ای زندگی می‌کنند. قبل از فارق التحصیلی، بعد از فارق التحصیلی. اینا تا تو درس و مشقند دنیا به کامشونه و معمولاً  حواسشون نیست و تا مقاطع بالا هم درس می‌خونند. لیسانس، فوق‌لیسانس، دکترا! رشتش هم زیاد مهم نیست، اسم مدرکش مهم تره. این‌ها گل معلم‌هان، شیرین کلاسند. جا ماچ ناظم و مدیرند. تکّه کلام استادند. انگشت نمای بقیه شاگردها هستند. شب امتحان جزوشون تیراژ بالا کپی می‌شه. امّا به محض اینکه فارق التحصیل و وارد دنیای واقعی می‌شند، سرخورده، دپرس، نا امید، دلشکسته و پیر می‌شند. یک ساعت میتونم از بعد از دانشگاه اینا واستون بنویسم. توجّه‌های قبلی همه از روشون برداشته می‌شه. با مغز پر و جیب خالی ویترین مغازه ها و ماشین‌های دسته دوّم از پسرا رو تماشا می‌کنند. با ضرب سیلی صورتشون رو سرخ نگه می‌دارند و شیک می‌گردند ولی هیچوقت ژل نمی‌زنند و گردنبند طلا نمی‌ندازند. اینا معمولاً مهندس بیکار، استاد دانشگاه پیام نور، معلّم ریاضی فیزیک دبیرستان، گاهاً شاعر و نویسنده و نقاش و دیده شده که نهایتاً تا دکتر عمومی هم می‌شند. اینا با دسته‌ی اوّل زیاد فرقی نمی‌کنند. ساعت کاریشون یکیه، حقوقشونم تو همون مایست. اینا هم تا آخر عمر بدبختی می‌کشند و با حقوق بازنشستگی از دنیا می‌رند. مجلس ختم این آدما پر می‌شه از امثال خودشون. اینا همیشه موقت زندگی می‌کنند و دائم منتظر یه معجزند. اینا زور پیر می‌شند تو جوونی چون از نعمت نفهمی که خدا به دسته اوّل عطا کرده محرومند. و نهایتاً فقط دو چیز می‌تونه از خاک بلندشون کنه : دزدی، ارث پدربزرگ...


iv. دسته چهارم، باهوش و پولدار، به فرار مغزها بیشتر معروفند. زیاد راجع به این دسته حرف نمی‌زنم. اینا تا یه جائی اینجا می‌خونند، بقیش رو اونجا می‌خونند، بعد نه‌ماه اونورند، سه ماه اینورند. اینا اینقدر مؤدب و تمیزند که واسه من یکی قابل تحمل نیستند. همیشه جورای سفید و تی‌شرت سوسماری ساده میپوشند و سه تیغ میکنند. معمولا بو شامپو می‌دند و شلوار پارچه‌ای یا جین ساده می‌پوشند. همیشه شادند و بزرگترین غم‌هاشون شام چی بخوریم، تابستون کجا بریم، کارنامتو بیار ببینم باباجون و ازین جون حرف‌هاست. ساعت 9 میخوابند. شمال می‌خوان برند از اینجا ویلا رزرو می‌کنند. فقط دو چیز می‌تونه این دسته رو از پا دراره : رابطه‌ی ناموفق، فرزند ناخلف...

پ ا ه ا ی ک ث ی ف - Public Version

And they keep me going

آنها هستند که مرا راه می‌برند


If the earth had a heart, I could feel it beat

اگر زمین قلبی داشت، می‌توانستم احساس کنم


Through the bottom of my D i r t y  F e e t.

ضربانش را با کف پ ا ه ا ی  ک ث ی ف م


http://instagram.com/p/cwPOw9FknW/

پا ه ا ی ک ث ی ف...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عشق...

از این دوتا عکس نتیجه می‌گیریم مریم خانوم داستانِ ما دلش واسه اینجورى نگاه کردن به تتلوش تنگ شده. در غیر این صودت ر*دم تو اون مخ مریم خانوم داستان ما، که هنوز سنش دو رقمی نشده، ری*ه تو معنى و مفهوم عشق!

و ما با اینها شدیم هفتاد ملیون. و این داستان ادامه دارد...


تصویر در ادامه مطلب


والا به قرعان ما تا همین چند وقت پیش رومون نمی‌شد در ملاء عام کلمه‌ی عشق رو به زبون بیاریم. خجالت می‌کشیدیم. وقتی می‌خواستیم یه جمله بگیم که توش کلمه "عشق" داشت، به "عشق"ش که می‌رسیدیم یکم قوز می‌کردیم، صدامون رو آروم می‌کردیم، یه سمت دیگه رو نگاه می‌کردیم، دهنمون رو یه کوچولو وا می‌کریم، دستمون رو می‌ذاشتیم کنار دهنمون، آروم می‌گفتیم "عشق" و بعد به صورت نرمال به ادامه صحبتامون ادامه می‌دادیم. ولله عین حقیقت...

ادامه مطلب ...

بدبختی یعنی...

بدبختى یعنى با یه پروفایل Fakeتو فیسبوک ١٢ تا دوست مشترک داشته باشى.

آخ که من دلم اوّل واسه صاحب پروفایله می‌سوزه، بعدم واسه اون ١٢ تا دوسـت مـشـتـرک.

ما با اینا شدیم هفتاد میلیون، دوستای فیسبوک منم با اینا شده هفتصد نفر...

ادامه مطلب ...

عید فطر مبارک

عید فطر رو باید به اونائى که روزه نگرفتند بیشتر تبریک گفت.
عذابى که روزه خواران کشیدند، عمراً روزه داران کشیده باشند...

این عشق منه...

در هفته اخیر حداقّل ده مورد از دخترائى رو دیدم که عکس بچّه فک و فامیل‌هاشون رو گذاشتند اینور اونور و زیرش نوشتند "این عشق منه" :-| اینقدر این کلیشه اِپیدمى شده که داره به عصب می‌زنه. مخصوصاً که من روش کلید هم کردم جدیداً.


چرا فکر میکنید واسه بقیه جذابه که اون موجود زشت عشق شماست؟ بعدم با این عشق انتخاب کردنتونه که شوهر گیرتون نمیاد دیگه. البته بالاخره یه جورى باید تخلیه روحى بشید، نمی‌تونید عکس یه نرّه خر رو بذارید بگید مثلاً "عشق من سعید" که...

گذشته، آینده...

گپی شده از وبلاگ "آزاد زندگی کن، یا بمیر"...


چندین سال پیش، فک کنم سال ۸۵ بود، نیمه دوّم سال. من سر دبیر نشریه طلوع بودم. توی دفتر نشریه، کنار دفتر آقای حاج محمدی، مسئول امور دانشجویی، نشسته بودم ک پدرام اعظم پناه، ک فکر کنم اون موقع طراح نشریه بود، آمد داخل و فی البداهه و بدون هیچ زمینه قبلی این مکالمه بینمون شکل گرفت : (با لحن پیر مردی بخونید)

-اوه سلام  دکتر اعظم پناه

-اوه سلام دکتر ابراهیم زاده

-خوبید؟ چه عجب از این طرفا؟؟

-هو هو هو… ما که دائما بهتون سر میزنیم.

-بله البته.. هو هو هو ….الان توی این دفتر … روبروی برج ایفل… یاد گذشته ها افتادم…یادش ب خیر.. یادتونه دکتر؟ اون سالهای خوب… سالهای  دانشجویی دوره لیسانس…. اوه.. اون موقع من سر دبیر نشریه دانشگاه بودم… چی بود اسمش دکتر؟؟ یادتونه؟؟

-طلوع بود… کنار دفتر آقای حاج محمدی… مسئول دانشجویی.. منم طراح و مسئول گرافیک بودم.

و بعد با هم زدیم زیر خنده. و بعد رفتیم توی گوگل ارث و جای دفترم رو مشخص کردیم به نامم.

ی حسی بهم میگه این اتفاق خواهد افتاد.

 

حتّی

اصلاً حاظر نیستم حتّی به این فکر کنم که... 

ادامه مطلب ...