صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

دبستان امید

پنج‌شنبه توی عملیات روانی نشسته بودم‌ که حوس کردم دکمه‌ی قرمز رنگ روی ریموت تلوزیون رو فشار بدم. ساعت حدودآً ده بود و من نسبتاً تنها. تلوزیون روشن شد. بچه دبستانی ها رو نشون میداد که تو مدرسه بودند و خاله شادونه داشت جینگولک بازی در می‌اورد. نمی‌دونم چرا، چی شد که یه دفعه عین ک*خل‌ها زدم زیر گریه. گولی گولی مث پقر و پشکل اشک بود که میومد پائین. هر چی می‌خواستم تمومش کنم نمیشد. فکر کنم دلم واسه دبستانم هم تنگ شده...


سـال اوّل : خانـم اسـماعـیــلــی

ســـال دوّّم : خــانم قـلـم‌کـار پـور

ســال ســــوّم : خــانــم راد نــژاد

سال چهارم : خانم ملّا حسینی

سـال پـنـجــم : خـانـم صــبــوری


پشیمونم که چرا قبلاًها نمیزدم زیر گریه و بجاش قدم می‌زدم! از پنج‌شنبه تا الان چندین کیلو سبک‌ترم. گه خورد اونی که گفت :


مـَـرد کـه گـریه نـمـیـکـنـه...

نسل سوخته

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه  
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند
آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم  
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
 
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام  
ما چیپس نداشتیم که بخوریم  
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم  
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است  
ما خیلی قانع بودیم به خدا   
 
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش زبان
   
زنها توی فیلمهای تلویزیون ما، توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوم ما زنها هم باحجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامانهایمان، ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند   
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم، موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم، مبادا گوشی را بابایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد
 
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
 
نسلی که عشق و حالهایشان را توی «شهرنو»ها و کاباره های لاله زار کرده بودند  
و نسلی که دارد با «فارسی وان» و «من و تو» و «ایکس باکس» و «فیس بوک» بزرگ می شوند  
و جالب که هیچکدامشان ما را نمی شناسند و نمی فهمند
 

ما واقعاً نسل سوخته هستیم، انصافاً


نویسنده : ناشناس

اصطلاحات خدمتی 1

همیشه قبل از اینکه وارد یه مقطع جدیدی از زندگی بشی، یا وارد یه شغل جدید، حرفه ی جدید یا سیستم جدید بشی، حرف های دیگران و اصطلاحاتی که به کار میبرند واست یه چیزای فضایی جلوه میکنند.


مثلاً قبل از این که بریم مدرسه فکر میکردیم عبارت "ثلث اوّل" چقدر خفنه. اعتراف میکنم دوسال تمام تو کف کلاس سوّم بودم که بتونم مشق هامو با خودکار بنویسم. یا قبل از راهنمایی فکر میکردیم "حرفه و فن" که "حرفوفن" میگفتند یه درس خفن و عجیب غریبه. یا قبل این که بریم دبیرستان فکر میکردیم "دیفرانسیل" یا مثلاً "مشتق" یا خود "پیش دانشگاهی" عجب چیز باحالی میتونه باشه. قبل این که بریم دانشگاه "مدیر گروه"، "انتخاب واحد"، "پروپوزال"و...


این سربازی دیگه آخر این توهماته. قبل از اینکه بخونید باید بگم که این اصطلاحات بیشتر بین سرباز صفر ها تا گروهبان ها رایجه تا افسر ها...


پایه خدمتی : مدّت زمانی که از زمان اعزامت به خدمت گذشته پایه خدمتی شما به حساب می آید. مدّت پایه خدمتی را با "بالا" و "پائین" مشخص میکنند نه روز و ماه و سال. تشخیص دادن پایه خدمتی از روی لباس و پوتین از تفریحات سالم سربازان به حساب می آید. پایه خدمتی بالا برای سربازان افتخار است. معمولاً ارشد ها از میان سربازان پایه خدمتی بالا انتخاب میکنند. مثال : پایه خدمتی علی بالا است.


آش خور : سربازی که پایه خدمتی پائینی دارد کلاً آش خور است. امّا معمولاً کسی که دیرتر از شما خدمت آمده است ( حتی یک روز ) را "آش خور" صدا میزنید و از آن "آش خوری" میکشید. آش خور در اینجا صفت است نه فاعل. مثال : برو آش خور، زیـــرشــــی...


روحیه خدمتی : کسی که یک ماه بعد از شما اعزام شده باشد روحیه ی شماست. روحیه خدمتی سوپاپ اطمینان سربازان یک ماه خدمت است. شما مجازید جهت تخلیه ی روحی به "روحیه خدمتی" خود هرچقدر آش خور شنیده اید را بازگو کنید. مثال : علی روحیه خدمتی ی رضاست. (یعنی علی یک ماه از رضا زود تر سربازی آمده است)


خانم خدمتی (زن خدمتی) : کسی که سه ماه از شما دیرتر خدمت آمده است. اگر زن خدمتی شما درجه یا سنش بیشتر از شماست شایسته است وی را "خانم خدمتی" خطاب کنید.


شوهر خدمتی : برعکس زن خدمتی میباشد. کسی که سه ماه از شما زود تر خدمت آمده است "شوهر خدمتی" شماست. با شوهر خدمتی خود مهربان باشید و او را دوست داشته باشید تا کمتر شما را "زن خدمتی" صدا بزند.


پسر خدمتی - پسر مامان : کسی که 9 ماه از شما دیر تر خدمت آمده باشد. مثال : علی پسر خدمتی رضا است اگر نه ماه از رضا دیرتر خدمت آمده باشد، در این صورت رضا میتواند به علی بگوید : چه طوری پسر مامان؟ رضا میتواند لپ علی را هم بکشد.


پسر خدمتی - پسر بابا : کسی که 12 ماه (یک سال) از شما دیر تر خدمت آمده باشد. مثال : علی پسر خدمتی رضا است اگر دوازده ماه (یک سال) از رضا دیرتر خدمت آمده باشد، در این صورت رضا میتواند به علی بگوید : چه طوری پسر بابا؟ رضا میتواند لپ علی را هم بکشد.


مامان خدمتی : برعکس پسر خدمتی. کسی که 9 ماه از شما زود تر خدمت آمده مامان خدمتی شماست. شما زیاد مایل به شناسایی "مامان خدمتی" خود نخواهید بود.


بابا خدمتی : برعکس پسر خدمتی. کسی که 12 ماه (یک سال) از شما زود تر خدمت آمده باشد بابا خدمتی شماست. پدر خدمتی خود را بشناسید. او با یک سال اختلاف آینده ی شماست. زمان اعزام، زمان ترخیص، زمان پایان دوره و... پدر خدمتی ها معمولاً با پسر خدمتی ها خوش برخوردند چوم خود را جای آنها میبینند.


عروس خدمتی : زن خدمتی پسر خدمتی شما عروس خدمتی شماست (کسی که یک سال و سه ماه دیر تر از شما خدمت آمده باشد) رایج نیست.


نوه خدمتی : کسی که دوسال از شما دیرتر آمده باشد. (معمولاً کسایی که اضافه زیاد میخورند موفق به دیدن نوه خدمتی خود میشود) کسی که نوه خدمتی خود را میبیند معمولاً آدم نیست...


کما : حالتی که وقتی سربازی از مرخصی چند روزه بر میگرده بهش دست میده رو "کما" می نامند. در این حالت سرباز هنوز در حال و هوای خونه به سر میبره و از بودن در پادگان عذاب میکشه. تجربه ثابت کرده که پس گردنی برای درمان جوابگو میباشد. مثال : علی هنوز تو کمایی ها! بدمت بازداشت؟ شــَـلــَــپ...


نکشی : روزهای آخر خدمت سرباز به "نکشی" میخوره. در این حالت هم سرباز از بودن در پادگان عذاب میکشه و برای پایان خدمت ساعت شماری میکنه. نکشی برای سربازان افتخار به حساب می آید و معمولا با عنوان تعداد روز های مانده "نبود؟" میکشند. مثلاً علی بیست روز دیگر ترخیص میشود، علی به هر سربازی که پایه خدمتی کمتری دارد ( صرف نظر از درجه ) میرسد میتواند بگوید : همش بیست روز دیگه، نـــبــــــــــــود؟ آش خور ها تا کی میخواید خدمت کنید؟


بازم هست که در "اصطلاحات خدمتی 2" به اون ها رسیدگی خواهم کرد.

اول مهر همیشه شنبه نیست!

دیروز خوشحال و خندون داشتم آماده میشدم که فردا ( یعنی امروز ) برم مدرسه.رفتم دوتا دفتر خریدم و مداد و پاکن و اینا آماده کردم که صبح اگه حالشو نداشتم الکی معطل نشم! خلاصه رفتم جیش کردم و مسواکمم زدم که زود بخوابم که صبح زود بیدار شم که دیر نرسم مدرسه خانوممون دعوام کنه.خلاصه بچه کلی شوق و ذوق اول مهر روداشت...

اومدم تو نت که یه آف بچکم و برم بخوابم دیدم یکی از هم کلاسیام آنه!حالا من که فکر میکردم فردا شنبست یه کم که چتیدیم تازه دو زاریم افتاد که ای بابا فردا یک شنبست و من اصلاْ یکشنبه ها کلاس بر نداشتم.بعد از چت هم با خیال تخت گرفتم خوابیدم تا فرداش ساعت ۱۱:۳۰...

بعدش یکی دیگه از هم کلاسی هام ساعت ۹ و اینجورا،زنگ زد پرسید کلاس گسسته چه روزایی و چه ساعتیه؟ منم که خواب و بیدار بودم با خیال راحت گفتم امروز که نیست، حالا بیدار شدم خودم بهت زنگ میزنم میگم میگم! ساعت ۱۱:۳۰ که از خواب پاشدم ، تا اومد چشممام باز شه شده بود ۱۲:۳۰.همون موقع بود که رفتم سر برگه ی انتخاب واحد هام دیدم اون تو نوشته کلاس گسسته یکشنبه ها ساعت ۱۱ تا ۱۵ با خانم فلانی...

حالا رو چه حسابی من فکر کردم امروز شنبست رو دیگه نمیدونم ، فکر کنم به خاطر این بود که جمعه کاملاْ در حالت منگی به سر میبردم...

خلاصــــــه اینم از اول مهر امسال ما.یادش به خیر، مهر پارسال حتی فرصت نکردم یه «خالی» این تو بنویسم!...