صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

فقط یه ... ماهی

یکی دیگه از رو مُخی‌های دوستان و آشنیان در شبکه‌های اجتماعی این ماه تولّدهاست! هر چی هم گلچین‌شون می‌کنی آخر از یه جا می‌زنه بیرون! ازینا که تو یه عکس هنری می‌نویسند یه آذر ماهی فلانه، یه تیر ماهی بی‌سانه، فقط یه مردادی بَهمانه و ملّت ذوق می‌کنند به اشتراک می‌ذارند! بعد جالب اینه که هر کدوم از این متن‌هارو، برای تک تک دوازده ماه سال قبلاً چند بار خوندی. حالا دهه شصتی بودن رو به خاطر تکرار ناپذیر بودنش میشه جزو افتخارات در نظر گرفت ولی آخه ماه تولّد هم دیگه افتخار داره؟ خدایا بیا بشین اینجا ببین ما با کیا شدیم هفتاد ملیون...

دهه‌هفتاد...

خیلی باید حواس‌تون رو جمع کنید! دهه هفتادی‌ها از آنچه که شما در فیس‌بوک می‌بینید به شما نزدیک‌ترند...

دهه‌هفتادی‌ها...

یه دوتا پرچم بدید دست این دهه هفتادیا یکم واسه همدیگه و مخاطب‌خاص‌هاشون هوا کنند این پرچماشون رو، کُری بخونند، شاخ‌بازی درارند، "فازت چیه؟" و "به ما نمی‌خوری" راه بندازند و ما دهه شصتی‌ها تماشا کنیم بخندیم...

کفترِ کالکل‌به‌سر

ما دهه شصتی‌های بدبخت تو مدرسه "خمینی‌ای‌امام" می‌خوندیم، اونقت دیروز داشتم از جلو در این دبستان دخترونه‌هه که یه درش تو کوچه اوّل ملاصدراست یه درش تو شیخ‌کلینیه رد می‌شدم دیدم دارند دست جمعی خوشحال خوشحال "کفترِ کالکل‌به‌سر" می‌خونند...

فکر کنم این دهه نودی‌ها دیگه آرمین نصرتی‌پروداکشن بخونند تو مدرسه‌هاشون...

قرار به سبک دهه شصت

چند وقت پیش با مهرشاد قرار گذاشتیم :


ساعت 12:00 دروازه شیراز.


اون دانشگاه صنعتی بود و من خونه. هیچکدوم هم موبایل نداشتیم. مثل دهه ی شصت. قرار شد هر کسی 10 دقیقه برای اون یکی صبر کنه...


تو راه کلّی استرس دیر رسیدن داشتم، قیافه‌ی تک تک آدم‌ها رو نگاه میکردم ببینم مهرشاده یا نه. بیشتر از 10 بار ساعتم رو نگاه کردم. چند بار توهّم ویبراتور موبایل زدم. چند بار دست کردم تو جیب و جَرم دنبال گوشی گشتم زنگ بزنم بگم کجایی. خلاصه وقتی دیدمش، انگار یه بار خــیــلــی سنگین از روی دوشم برداشتند. نرسیده به آخر، خــدایــا از تو ممنونم که هاتف محمول (مـوبـایـل یا همان تلقن همراه) را آفریدی و به ما هدیه کردی. چی کشیدند بنده خداها، بندگانت در دهه‌ی شصت، دهه‌ی "ما آمدیم، نبودید" پشت در...


یاد قطعه‌ی م‌ح‌س‌ن ن‌ا‌م‌ج و افتادم، دهه‌ی شصت...

ادامه مطلب ...

نسل سوخته

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه  
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند
آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم  
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
 
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام  
ما چیپس نداشتیم که بخوریم  
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم  
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است  
ما خیلی قانع بودیم به خدا   
 
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش زبان
   
زنها توی فیلمهای تلویزیون ما، توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوم ما زنها هم باحجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامانهایمان، ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند   
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم، موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم، مبادا گوشی را بابایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد
 
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
 
نسلی که عشق و حالهایشان را توی «شهرنو»ها و کاباره های لاله زار کرده بودند  
و نسلی که دارد با «فارسی وان» و «من و تو» و «ایکس باکس» و «فیس بوک» بزرگ می شوند  
و جالب که هیچکدامشان ما را نمی شناسند و نمی فهمند
 

ما واقعاً نسل سوخته هستیم، انصافاً


نویسنده : ناشناس