صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

دبستان امید

پنج‌شنبه توی عملیات روانی نشسته بودم‌ که حوس کردم دکمه‌ی قرمز رنگ روی ریموت تلوزیون رو فشار بدم. ساعت حدودآً ده بود و من نسبتاً تنها. تلوزیون روشن شد. بچه دبستانی ها رو نشون میداد که تو مدرسه بودند و خاله شادونه داشت جینگولک بازی در می‌اورد. نمی‌دونم چرا، چی شد که یه دفعه عین ک*خل‌ها زدم زیر گریه. گولی گولی مث پقر و پشکل اشک بود که میومد پائین. هر چی می‌خواستم تمومش کنم نمیشد. فکر کنم دلم واسه دبستانم هم تنگ شده...


سـال اوّل : خانـم اسـماعـیــلــی

ســـال دوّّم : خــانم قـلـم‌کـار پـور

ســال ســــوّم : خــانــم راد نــژاد

سال چهارم : خانم ملّا حسینی

سـال پـنـجــم : خـانـم صــبــوری


پشیمونم که چرا قبلاًها نمیزدم زیر گریه و بجاش قدم می‌زدم! از پنج‌شنبه تا الان چندین کیلو سبک‌ترم. گه خورد اونی که گفت :


مـَـرد کـه گـریه نـمـیـکـنـه...