صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

خواب رویای فراموشیهاست !

خواب را دریابم ،
که در آن دولت خاموشیهاست .

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم ،

و ندایی که به من می گوید :
                                     گرچه شب تاریک است 
                                                                    دل قوی دار
                                                                                   سحر نزدیک است
            

روی برگهای زرد پاییزی کوچه قدم می زدم و با هر قدمی اشکی به خاطر گذشته ... از دست داده ام فرو می ریختم . تنها قلب شکسته ام می دانست چه غمی دارم . هر گاه به یاد می آورم که چگونه مرا شکستند آتش دنم برپا می شود و من بر خلاف آنچه که درونم است ساکت و آرام به حرکت ادامه می دهم .

من آن برگ پاییزی بودم که از درخت جدا شد و حتی باغبان هم به من نگاه نکرد .

من آن پرستوی شکسته بالی بودم که از کوچ پرستو ها عقب ماندم و اینک در سرمای زمستان تنهای تنها برای بال شکسته ام آواز می خوانم . آوازی که آنرا حتی یکی از انسانها حتی یکی از آنها نشنید و اگر شنید درک نکرد .((وای بر من)) همه جا شب است . نه ستاره ای نه نوری تنها صدایی از دور دست می آید . نه این نیز نوعی سراب است .

باغبان قصه ها می گفت .........

از صدای خیال نباید باور کرد . باید بروم . انگار در این کوچه خلوت جز من کس دیگری نیز هست . جلوتر می روم چشمانش حلقه زده . دستهایش از شدت سرما کبود شده است . دستکشی را که دارم در دستش می کنم . پالتو را نیز به او می دهم . آری حالش خوب می شود . از کنارش می گذرم و به راه خود ادامه می دهم .

دیگر کوچه ای نمانده . اینجا انتهای شهر است . وارد بیابان می شوم . آنطرفتر درختی است . پیش او می روم با تمام غمهایم به او تکیه می زنم گریه ای می کنم . صدایی از آن به گوشم می رسد . برای اولین بار است که احساس سبکی می کنم . خودم را دیدم آرام کنار درخت آرمیده بودم .

                                                     آری من مرده بودم !!!!!

 گفتم خرابت می شوم ...  گفتی تو آبادی مگر

  گفتم ندادی دل به من ... گفتی تو جان دادی مگر

  گفتم از کویت می روم ...  گفتی تو آزادی مگر

  گفتم فراموشم نکن ...  گفتی تو در یادی مگر

 گفتم خاموشم سالها ...  گفتی تو فریادی مگر

همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی...