صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

اندوخته

شنیدم واسه خارج رفتن باید اندوخته داشته باشی. من اَنِ معمولی دارم، خیاطی بلدی؟

136 روز و 5 ساعت و 41 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظ

136 روز و 5 ساعت و 41 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه

هستم، رفتی، رفت...

وقتی از بودنت مطمئن شدند، ناپدید می‌شوند...

ناخوش‌راحت‌حال

اون لحظه‌ای که نمی‌دونی به خاطر یه اتفاق تو زندگی یکی دیگه خوشحال باشی یا ناراحت، جمله هم ناقص می‌مونه...


برو نور...

همه

گاهی ترجیح می‌دهم از هــمــه بدتر باشم امّا هــمــه نباشم...

مهندس...

امروز بعد از چند وقت، نمی‌دونم کی طلبید، چی شد که رفتم مسجد پادگان! اونجا به نماز و روضه و منبر و خلاصه...


وسطای کار خسته از عبادت و قافل از مجلس، حوصلم سر رفت و از فرط بیکاری سر صحبت رو با هم خدمتیم که کنارم نشسته بود باز کردم. گرم حرف زدن بودیم که یه سرباز سیاه که دژبان هم بود پا برهنه پرید وسط حرفمون و گفت : "مُهـــندس، رَعیَت کن". تو دلم گفتم چی‌چی میگه سربازه آش خور واسه خودش! رَعـیَـت از کجا بیارم این وقت شب. این چه پدر کشتگی با رعیت جماعت داره؟ مگه من با این شوخی دارم اصلاً؟ خلاصه اعتنا نکردم و دوباره شروع کردم به حرف زدن...


بعد از یکی دو دقیقه دوباره سر و کلّش پیدا شد و باز بلند گفت : "مهندس، رعَـیَـت کن". ما که اهل این برنامه ها نیستیم، این دفه دیگه اعصابم خرد شد و به بغل دستیم گفتم : "چــی‌چــی مـیـگـه ایـن آش‌خورِ سَگ؟" بغلیم یکم نشش باز شد و گفت : "میگه مهندس، رعـایـت کـن!"