صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

من ، تو ، او

من درس می خوانم
تو درس می خوانی
او سر چهار راه آدامس می فروشد

من شام می خورم
تو رستوران می روی
او گرسنه است

من به ییلاق می روم
تو با دوستانت همه ی بعد از ظهر را قدم می زنید
او با دستمالش شیشه ی ماشین ها را تمییز می کند

من پول تو جیبی ام را از پدرم می گیرم
تو ماهیانه ات را مادرت می گیری
او ترازویش را در پیاده رو جلویش گذاشته و 10 تومنی هایش را نگاه می کند

من پدرم را دوست دارم
تو مادرت را بیش از هر کس دوست می داری
او پدرش معتاد است و مادرش در خانه ای کار میکند

پدر من مادرم را دوست دارد
پدر تو به مادرت عشق می ورزد
او پدر و مادرش از هم طلاق گرفته اند

من یک خواهر بزرگ تر و یک برادر کوچک تر دارم
تو یک برادر بزرگ تر و دو خواهر کوچک تر داری
او 6 برادر و 3 خواهر دارد

برادر من دانشگاه می رود
خواهر تو دبیرستانی است
او برادر هایش یا معتادند یا در زندان یا ...

من عاشق شده ام
تو می دانی عشق چیست
او تا کنون به هیچ چیز عاشقانه نگاه نکرده است

من آن لاین هستم
تو آن لاین هستی
او بی نان است

من از سیاست متنفرم
تو سیاست را دوست داری
او شکم سیر را بیشتر از سیاست دوست دارد

من تابستان را دوست دارم
تو بهار را و شکوفه ها را دوست داری
برای او تابستان و زمستان فرقی ندارند

من شب های داغ تابستانی را بی روانداز می خوابم
تو شب های سرد زمستان را با پتوی گرمت می خوابی
او در زمستان و تابستان فقط یک زیر انداز لازم دارد

شهر من زیبا نیست
شهر تو زیبا است و دوستش داری
شهر او را تلی از خاک بر جا مانده از زلزله است

تفریح من گوش دادن به موسیقی است
تفریح تو دیدن فیلمی است
تفریح او آب تنی در حوضچه ی وسط میدان است

من از زندگی ام راضی نیستم
تو زندگی ات را دوست داری و به خواسته هایت رسیده ای
برای او زندگی اجباری است بدون انتخاب

من او را دیده ام
تو او را دیده ای و تا کنون به زندگی او دقت نکرده ای
او برای ما حقیقتی تلخ است

او را دیده ای ؟ به زندگی اش فکر کرده ای ؟ می شناسی اش ؟ حاضری به جای او زندگی می کردی ؟ او علت است یا معلول ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
مرد بارانی جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:42 ب.ظ http://Rainyman.iryahoo.com

گاهی وقتها ما آدمها از زندگی خودم سیر میشیم و از مشکلات زندگی مینالیم.اما وقتی یه همچین متن هایی میخونیم یا صحنه های زشت کودکان خیابونی رو میبینیم.....
نمیدونم باید چی کار کنیم.به نظرم باید قدر هر چیز رو که داریم بدونیم هر چند که مختصر باشه.موفق باشید.به ما هم سر بزنید خوشحال میشیم.

بهشت شنبه 21 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 04:01 ق.ظ

آفرین بر نویسنده این متن با ارزش

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد