صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

ایستگاه اتوبوس

زدم فریاد ، خدایا این چه رسمیست / رفـیقان را جدا کردن هنر نیست!

رفــیــقــان قــلــب انــســانــند خایا / بدون قلب چگونه میتوان زیست؟

تا بیای چشم به هم بزنی میبینی همه از دورت رفتند و خودت موندی و خودت! یکی یکی دوستات ار اطرافت پراکنده میشند و میرند سی زندگی خودشون.یکی زن میگیره، یکی شوهر میکنه، یکی میره اون ور آب، یکی اینقدر گنده میشه که تحویلت نمیگیره، یکی اونقدر کوچیک میشه که روت نمیشه تحویلش بگیری،یکس میره سربازی، یکی گم میشه و یکی...

 

"یک بلیت برای جهنم لطفاً"

"متأسفم،همه ی قطار هایی که به جنوب میروند از قبل پر شده اند"

"امشب هیچ وسیله ی دیگری حرکت نمیکند؟"

"یک اتوبوس برای جهت مخالف داریم."

"جای خالی دارد؟"

"زیاد!"

"مقصد آن خیلی دور است؟"

"نه،زیاد نه، اما بدک نیست یک کتاب خوب همراه داشته باشید.شنیده ام در این سفر آدم خیلی احساس تنهایی میکند."

اندرو ایی. هانت

حکایت...

روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

آمـدم پــــــاک کنــم عشق تو را ، بــد تــر شــد

خلاصه ریده شد تو فرشه...

 

مردان در خیابان هر دم به سمت اجسام صاف و صیقلی میخزند و از دیدن چهره ی خود لذت میبرند.

زنان در خیابان گاهی به طور کاملاً اتفاقی ، خود را در آئینه یا شیشه ی دکان ها میبینند و به یاد ابروها ی تا به تا و زیر و رو در آمده ، لب کوچک و بیحالت ، دماغ بزرگ و قوز دار ، جوش ها ی مخفی شده زیر پنکیک و دانه سیاه های زیر پوستی که انتظار چلانده شدن میکشند ، سفید کننده ی دولایه ی ماسیده ی روی صورت ، چشم ریز و خط چشم کج و شاید ریخته ، موژه های کوتاه به هم چسبیده به خاطر ریمل ، موهای ریز بالای پیشانی که برای بلند تر نشان دادن پیشانی قبلاً کنده شده بودند و حالا تازه سر از پوست بیرون زده ، دندان های زرد و ناهمگن که ای کاش کمی جلوتر یا عقب تر بودند و موها ی به هم خورده که دقایق وافری وقت صرفشان شده بوده می افتند! اما سر برگرداندن بهترین کار است.اگر بیشتر خیره شوند هیکل نا میزون ، دستگیره ها و شکم جلو یا شاید سینه ی آویزان یا زیادی کوچک ، پاهای پرانتزی و غیره نیز به یادشان می آید.ای کاش قد شان فقط 5 سانت بلند تر بود تا با کفش پاشنه بلند و لژ دار به 160 سانت میرسیدند.از این دکان خارج شوید ، زیاد اجسام ثیقلی دارد.

 

پــدیــــــا مــرد نــکو نــام نـمـیـرد هـرگـز

مرده آنست که دستش بزنی تکون نخوره

نمردیم و قلیون UnderGround هم کشیدیم...

دیشب با اون رفیق کثافتم بعد از چند ماه دوباره رفتیم چاه حج میرزا.وارد چای خونه که شدیم دیدیم همه نشستند دارند چایی میخورند.با یه لحن کاملاً نا امید پرسیدم : " داداش ببخشید ، قلیون هم میدید؟"

دیدم یارو پیر مرده چشماش یه برقی زد و اینور اونورش رو نگاه کرد و همین جوری که داشت قلیون کم دود هکوم خودشو پک میزد ، با اشاره ی کله گفت آره.یه نگاهی به اون دوست کثافتم کردم و گفتم بیا میگه داریم.خلاصه نشستیم به امید این که یکی بیاد سفارش بگیره.بعد از 4 - 5 دقیقه یه یارو پسر جوونه به دو تا لیوان چایی نبات اومد سراغمون.چاییها رو گذاشت رو میز و آروم گفت : " چاییاتون رو بخورید تا بتون بگم!" ما یه نگاهی به هم کردیم و چایی ه رو تا ته سر کشیدیم.کم کم داشت حیجانی میشد.پسر جوونه به اوستاش یه چیزی و گفت و دوباره اومد سراغ من و اون دوست کثافتم.گفت 2500 تومن بدید و دنبال من بیاید...

 اون دوست کثافتم در آورد 2500 تومن یه جوری که بقیه نبینند گذاشت کف دست یارو.یارو را افتاد و ما هم پشت سرش.تو تاریکی یه چند متری بیشتر راه نرفته بودیم که یارو جوونه اشاره کرد به یه در کوچیک و گفت : " این تو... " من جلو رفتم و اون رفیق کثافتم هم پشت سر من اومد اما جوونه خودش نیومد. ( تو یه راهروی 100 - 150 متری تاریک داشتیم به جلو میرفتیم که یه دفعه دیدم صدای داد اون دوست کثافتم بلند شد و خون از گردنش پاشید به در رو دیوار ) اینا که تو پرانتزه رو دروغ گفتم! عین بچه آدم ازون در رفتیم تو دیدیم ایول بابا... یه ملت نشستند دور هم دارند دزدکی قلیون میکشند.

خلاصه کلی حال کردیم.یه جورایی حس خفن بودن،مهم بودم،مافیا بودن و ازین حسای ***ی بهمون دست داده بود :دی