ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آخرای شب، با عجله رسیدم دم در د س ت ش و ی ی، مامانم داشت دستاشو میشست...
حول حولکی و این پا اون پا کنان گفتم : مامان بدو بدو زود دمپایی ها رو در آر دارم م****م تو خودم. از صبح تا حالا نَ***م!...
مامانم خیلی خون سرد یه نگاهی به من کرد و دمپایی هاش رو در آورد و گفت : بیا برو از حالا تا صبح بِ**ن!
پ.ن : مادرم گاهی 1 و 2 را اینجا بخوانید...
( از اونجایی که ما بی هدف زیاد همدیگه رو در طول روز نمیبینیم، اکثر مکالمات کوتاه روزانمون یا دم در خونست یا دم در د س ت ش و ی ی )
نمیشه دل به هرکس داد،نمیشه از نفس افتاد
پرنده با پر بسته نمیشه از قفس آزاد
.
.
نمیشه غرق در غم بود ولی از گریه رو گردوند
نمیشه تا ته آواز فقط از ترس فردا خوند
ایول کلی خندیدم
مامانت خیلی باحال گفت
kheyli khoshbakhti pedram, dare dastshuyi & daram alami dare. shayad in chiza be cheshme hichkas nayad ama hasrate hamina hata 1 baresh be delame
دمش گرم......فک کن مامانت از پس زبونه تو بر میاد...آفرین داره بخدا