صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

مادرم گاهی 3

 آخرای شب، با عجله رسیدم دم در د س ت ش و ی ی، مامانم داشت دستاشو میشست...


حول حولکی و این پا اون پا کنان گفتم : مامان بدو بدو زود دمپایی ها رو در آر دارم م****م تو خودم. از صبح تا حالا نَ***م!...

مامانم خیلی خون سرد یه نگاهی به من کرد و دمپایی هاش رو در آورد و گفت : بیا برو از حالا تا صبح بِ**ن!


پ.ن : مادرم گاهی 1 و 2 را اینجا بخوانید...


( از اونجایی که ما بی هدف زیاد همدیگه رو در طول روز نمیبینیم، اکثر مکالمات کوتاه روزانمون یا دم در خونست یا دم در د س ت ش و ی ی )

نظرات 4 + ارسال نظر
سپهر یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:06 ق.ظ

نمیشه دل به هرکس داد،نمیشه از نفس افتاد
پرنده با پر بسته نمیشه از قفس آزاد
.
.
نمیشه غرق در غم بود ولی از گریه رو گردوند
نمیشه تا ته آواز فقط از ترس فردا خوند

نیره جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ

ایول کلی خندیدم
مامانت خیلی باحال گفت

nik شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ

kheyli khoshbakhti pedram, dare dastshuyi & daram alami dare. shayad in chiza be cheshme hichkas nayad ama hasrate hamina hata 1 baresh be delame

ساناز شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:01 ب.ظ

دمش گرم......فک کن مامانت از پس زبونه تو بر میاد...آفرین داره بخدا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد