صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

علائم پیری

علائم پیریست!

عـلــائــمِ پـیـریـسـت شاید!

خانه را به بیرون ترجیح می‌دهی...
خـلـوت را بـه جـمـع
دورِهَـمـی را به مـهـمانی
پارک کــردن را بــه دوردور
سنّتی را به پاپ و راک
کتان را به لی
قرمه سبزی را به پیتزا

Illusion

یادم میاد بچّه که بودم، یه روز مامانم ازم پرسید : "امروز غذا چی دوست داری درست کنم واست مامان؟"
بی‌درنگ جواب دادم : "ته‌دیگ..."


نمی‌دونم چرا این روزا فکر خوردنی از ذهنم بیرون نمی‌ره. کاش فقط فکرش بود حالا! بزنم به در و دیوار و تخته، هر روزم یه بساطی یه جایی جور می‌شه که باعث می‌شه من مث اسب هر سه وعده‌ی غذایی + میان‌وعده‌‌ها رو بخورم. بعدش هم باد کنم بشینم یه گوشه واسه خودم فیس‌بوک چک کنم! از اون روزی که از شمال اومدم این‌جوری شدم. دقیقاً بیست و نهم مهر. از روزی که توهّم موز زدم. آخی، نگاه کن این موزا رو از درخت نچیدند سیاه شده...




به آخه آدم حسابی، شمال مـــوز داره؟ حالا گیریم پرورش موز زدند شمال! موز دونه دونه آویزون میشه به درخت؟ موز دم میوه فروشی ندیدی تاحالا؟ ندیدی موز چه‌جوری در میاد؟ حالا گیریم موز اینجوری که تو این عکسه در میاد. نکندنش سیاه شده به درخت؟ خط استواس؟


گشنمه...

باز بفرمائید یه فنجون قهوه!

پـیـتـزا فـقـط پیتزا پدربزرگ

کنتاکی فقط خانه کنتاکی

کباب ترکی فقط مهرداد

ساندویچ فقط بی‌مزه

هات‌داگ فقط ایندو

همبرگر کثیف فقط دلی‌شز

باز بفرمائید یه فنجون قهوه!

بفرمائید یه فنجون قهوه

ناراحت نشو ولی نباش...

بهانه‌ی پـسرها برای پیچوندن : مـن لـیاقـت تــورو نــدارم...
بهانه‌ی دخترها برای پیچوندن : می‌ترسم وابستت بشم...

Just Ditch me some other ways
too cliché to get ditched

هاش...

خیلی وقت‌ها در خیلی از موقاع خیلی‌هارو در خیلی از شرایط می‌بینیم و به روی خودمون نمیاریم! پس خیلی از مواقع خیلی‌ها ما رو در خیلی از شرایط می‌بینند و به روی خودشون نمیارند...

حقیقت، دروغ

شاید چون حقیقت‌های زندگی من، دروغ خیلی‌هاست، باور کردنم سخت است...

لذّت یعنی...

سه تا از لذت بخش ترین کار های دنیا :


3. خواب : لذّتی که تو خواب در سکوت هست والله تو همخوابی با حوری بهشت نیست. یه تخت دو-سه نفره‌ی نـــرم، سه تا بالشت تــُـپل، یه پــتــوی بزرگ! بخوابی رو تخت و حس کنی همش مال خودته. یه بالشت بذاری زیر سرت، یکی لای پات، یکیش رو هم بغل کنی. پتو رو هم یکی بیاد بندازه روتو زودی بره. آخ بخوابی تا وقتی از زخم بستر بیدار شی. وسطشم هی بالشت زیر سرتو این رو اون رو کنی که قسمت خنکش بیاد زیر لپت! تازه بیدار که شدی باز پشت‌بندش بازم بخوابی! حکایت صبح های منه. دو تا ساعت کوکه! یکی رو 5، یکیش رو 5:20. وقتی ساعت پنجیه زنگ میزنه بیدار میشم و میدونم که 20 دقیقه دیگه میتونم بخوابم...


2. دست‌شویی کردن : آخ که چه لذّتی داره شاشیدن مخصوصاً بعد از یه مدّت طولانی که نگهش داشته باشی. وقتی میرسی به دستشویی زلیل مرده مث اینکه میفهمه. شدید تر هم میشه. اون موقعس که دیگه یک ثانیه هم نمیتونی نگهش داری. اون لحظه که ولش میکنی به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنی. مخصوصاً واسادنی، چشماتو ببندی و سرتو یکم بالا بگیری و پرواز...

لا مذهب ر**ن هم همین طور. فرقی نمی‌کنه. منتها این یکی دیگه اجالتاَ نشستنی! وقتی داری میترکی از اَن (عــَــن را از ته گلو و غیظ بخوانید)، اونوقتی که نامرد دیگه داره زبون میزنه، بشینی سر دست‌شویی، آب گرم رو باز کنی و دوباره پرواز...

یاد روزی افتادم که می‌خواستم برم آموزشی، کل دغدغم این بود که اونجا آب گرم پیدا نشه. آخرشم نبود. سه شنبه 29 آذر ماه سال 1390


1. خوردن : نخند توضیح میدم! نمی‌دونم چرا تازگیا هر چی می‌خورم سیر نمی‌شم! می‌دونم اگه همین جوری پیش برم انقریب صد و سی و دو کیلو می‌شم، از سربازی هم معاف میشم. یکی از بزرگترین (شاید هم بزرگترین) لذّت های دنیا، غدا خوردنه. لذّت غذا خوردن رو با هیچ لذتی توی دنیا عوض نمیکنم. هر کی میخواد کنارت باشه، هر کی، هر چی میخواد بگه! با ملچ مولوچ و از ته دل غذا بخوری. بعضی وقتا وقتی خیلی گُشنمه، یه غذایی رو از هولم دوتا سفارش میدم. حالا بماند که بعدش به غلط کردن میفتم. بچّه بودم آرزوم این بود که بندازندم تو یه دیگ نون خامه‌ای! البته هنوزم بدم نمیاد بندازندم تو یک وان نون خامه‌ای...

سلامتی

یه روز سرد زمستونی توی دی ماه، افسرده و تولَک نشسته بودیم توی مسجد پادگام 01 و داشتیم زیر فن‌کوئل های تو مسجد چُرت میزدیم و به خونه فکر می‌کردیم. کلاس قرآن تازه تموم شده بود و داخل مسجد به جز سربازای مسجد و بیست سی تا سرباز مُنفک آموزشی که خودمم جزوشون بودم کسی داخل مسجد نبود. سربازای مسجد هم با متانت داشتند این طرف و اونطرف مسجد قدم میزدند و آشغالای روی فرش‌های مسجد رو با دست می‌چیدند.


ارشد این سربازها سرباز دیگه ای بود با نام "سلامتی" که به قول سربازها پایه خدمتیش از بقیه سربازا بیشتر بود و وظیفه ی آمار گرفتن، به خط کردن و خلاصه کنترل سربازای مسجد با اون بود.


تو همین حال و هوا تو خودمون بویدیم که یک‌دفعه جناب سرگردِ عقیدتی با عجله اومد توی مسجد. ما از باد سردی که یهو داخل شد فهمیدیم یکی درو باز گذاشته. معلوم بود داره دنبال یکی میگرده! با اخم یکم این طرف اون طرف رو نگاه کرد و بعد از اینکه به نتیجه‌ای نرسید بلند داد زد : "ســـلامـــتـــی..."

یکدفعه 15 - 16 تا دست با هم اومد بالا و همه یکصدا گفتند : "نــــــوش..."

بوتز اند هیلز

سربازی سخت نیست! بی سر، بازی سخت است.
پانصد سرِ سر در گُم!
چون میگذرد غمی نیست...



خونسرد باش و به سربازیت ادامه بده
171 روز و 6 ساعت و 34 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه

خواب، خواب، خـــوابــــ...

فکر کنم که یک بار نوشتم، ولی حتی اگه یه بار دیگه هم نوشته باشم دوباره می‌نویسم چون هنوز هیچیزی تغییر نکرده.


هر روز صبح ساعت پنج به امید خواب بعد از ظهر از خواب پا می‌شم. همین الآن هیچی تو مغزم نیست جز اینکه ساعت 3 برسم خونه نهار رو بخورم، فیسبوکم رو چک کنم، گوشیمو خاموش کنم بخوابم تا هر وقت بیدار شدم. البته نا گفته نمونه، خواب تو ماشینم هست. خوش شانس باشم تو پادگان هم می‌شه یکی دو ساعتی خوابید. خواب، خواب، خـــوابــــ...


اون زمان که میخوندیم "وقتی که ما میخوابیم، آقا پلیسه بیداره / ما خواب خوش می‌بینیم / پلیس فکر شکاره" نمیدونستیم این آقا پلیسه بد بخت که به اجبار بیداره، یا نگهبانه، یا گشت یا آماده‌ای چیزی


پ.ن :

شبا که ما می خوابیم
آقا پلیسه بیداره


ما خوابه خوش می بینیم
پلیس فکر شکاره


آقا پلیسه زرنگه
دستبند به دزد می بنده


ما پلیس رو دوست داریم
بهش احترام می ذاریم



ادامه مطلب ...