صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

ماساژ

آقا من از ماساژ کلاً خوشم نمیاد. نه از دادنش، نه از گرفتنش. از گرفتنش بیشتر به این دلیل خوشم نمیاد که بعدش نوبت توئه که طرفو ماساژ بدى. البته دلیلاى دیگه هم داره.

اول اینکه به نظرم هر کسى (به جز حیوانات) که تو بهش حس س ک س ى ندارى، بیش از ٢ ثانیه، بهت دست یا هر عضو دیگرى بماله، به هر قصدى که باشه، چندش آوره و برعکس! چه کاریه؟ لذتش به چندشش نمیارزه. فکن من با این پشم و پیلیام بخوابم، بعد یه مرد دیگه احتمالاً با پشم و پیلى بشینه روم، یا حالا کنارم با فاصله کمتر از ٣٠ سانت، بعد شروع کنه به مالیدن گردن و کمر و احتمالاً یه چند سانت پائین تر. یا برعکس، اون بخوابه من... من که نیستم. ترجیح میدم خالى خالى بخوابم، لش کنم ریلکس کنم :-|

دوم اینکه ماساژ کار هر کسى نیست. تخصص میخواد که به این قبله من ندارم، آموزش میخواد که به این نمک من ندیدم، مکان مناسب میخواد که ولله من نامتاسبشم ندارم. یارو همینجورى با رکابى نشسته رو مبل، یهو عین شتر میشینه زمین میگه بیا یه ماساژ منو بده. لابد یه لایه چرکم روش دلمه بسته. خلاصه داستان داره دیگه! ملت فکر میکنند هر چى محکمتر نیشگون بگیرن، پوست بیشتر کش بیاد، پشم بیشتر کَنده بشه، عضله بیشتر کوفته بشه و نهایتاً بیشتر درد بیاد و طرف زیرشون بیشتر عجز و آه و ناله کنه، بیشتر حال میده و بیشتر اثر بخشه و فکر میکنند که احتمالاً دارن کارشون رو درست انجام میدن. دوستان معمولاً جوگیر هم میشند یه دوتا هم بیخودى میزنن وسط کمر آدم. تا کِتف از تو غضروف یه دور در نیاد و سر جاش نره هم ولت نمیکنند :) بازم من نیستم! حوصله کوفتگى بعدشو ندارم.

یه روزى ماساژ خواستم بگیرم، ما که پولمون به تایلند و چین و اینا نمیرسه که! میرم تو این پاساژ ماساژایى، ترمینالى فرودگاهى جایى میگردم ازین صندلى ماساژور گرونا پیدا میکنم، میشینم یه نیم ساعت ماساژ شیک میگیرم، پولش رو هم میدم، منت کسیم بالا سرم نیست، تازه بعدشم لازم نیست صندلیو ماساژ بدم.

پ.ن: یه رفیق داشتیم، حمید نگارستانى، بیچاره شبیه چنگال بود. هر موقع میخواست مخ بزنه بحث ماساژو پیش میکشید، فکر میکرد خیلى س ک س ى ه. گفتم یه یادى بکنیم از گذشتگان. شب جمعست...
نظرات 2 + ارسال نظر
زیتون دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

من فکر میکردم ماساژ میتونه لذت بخش باشه. حالا با این پست شما باید یکبار دیگه در مورد فکرام عمیقا فکر کنم :دییییی

بند انگشتی دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.bandangoshtii.blogsky.com

هوووم..... ماساژ که بهترین قسمت زندگیه...... اصلا شیرین تر و ارامش بخش تر از اون چیزی وجود داره توی دنیا ایا؟؟؟؟
همین الان......بند بند وجودم نیاز به یه ماساژ حسابی داره....
نکته ی مهم هم اینه که هیچ یک از دستگاهها یا صندلی های مخصوص ماساژ نمیتونه مثل دست و تماس و انرژی بدن ..... اون چاکراهای لعنتی. رو ازاد کنه......

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد