صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

چندش

نمی‌دونم نمیدونم چرا، ولی خیلی وقته که موضوع «رو مُخ‌ترین و چندش‌ترین شرایطی که ممکنه برای هر کسی در دنیا پیش بیاد» ذهنمو مشغول کرده.

امروز داشتم به این فکر می‌کردم که شاید این جوشای سر سیاه بتونن در درجه‌ی اول رو مخ و در درجه‌ی دوّم چندش باشن! ‏

امّا نباید فراموش کرد که این موضوع در عین رو مُخ بودن، یه لذّت سادیستیک خاصیم تو قلب خودش جا داده! اون لحظه‌ای که ناخنای دوتا انگشت دوتا دستتو ماهرانه جاگیر می‌کنی دو طرفِ رو به زیر یه جوش سر سیاه و آروم آروم فشارش میدی تا ادامه‌ی کرِمیه اون جوش سر سیاه مث یه مار خامه‌ای که از ‌توی کوزه‌ی یه مُرتاز فلوت‌زنِ هندی، بیرون بیاد، جزو ارضا کننده‌ترین بخش‌های زندگی یه آدمه، که تقریباً تموم آدم‌هایی که سن بلوغ رو رد کردند، حد‌اقل یه بار تجربش کردند. مخصوصاً اگه ناخنات نه انقدری کوتاه باشه که محصول دسترنجت به انگشتات بچسبه، نه اونقدر بلند باشه که استرس شکستن ناخنات، لذّت استخراج محصول رو از دماغت در بیاره! ‏

من خودم جزو اون دسته از آدمایی هستم که از فشار دادن جوشای سر سیاه صورت و بعضاً نقاط قابل مشاهده‌‌ی بدنم به طرز عجیبی لذّت می‌برم، ولی خوشبختانه و خوشبینانشْ متاسفانه، چند سالی یه بار این اتفاق واسم میفته، اونم وقتیه که ماه نزدیکترین فاصلشو از زمین داره! بخاطر همین، برای پُر کردن خلاء این هیجان نادر در زندگیم، مجبورم تو صورت و بعضاً بدن دیگران دنبال جوش‌های سر سیاه بگردم و ازشون بخوام که اجازه بدن این کارو واسشون انجام بدم، که خیلی وقتا هم با شکست روبرو می‌شه! ‏

به همین خاطر من فکر‌ می‌کنم که رومخیه واقعی در‌مورد جوشای سر سیاه بیشتر اونجاییه که یه بزرگشو وسط صورت یکی پیدا می‌کنی ولی یا کاری از دستت بر نمیاد، یا طرف مقابلت به شدّت مقاومت می‌کنه که این کارو نکنی چون جاش می‌مونه! ‏

خیلی واسم عجیبه که یه نفر بتونه تحمل کنه که یه همچین چیزی وسط صورتش بمونه و معتقد باشه که خودش یه روزی خود به خود خوب می‌شه! خب وقتی می‌شه با اون لذّت بیرونش آوُرد، چرا اینهمه زجر روحی رو تحمل میکی؟ کجای مغز من با مغز اون آدما متفاوته که اونا می‌تونن ولی من نه؟ حتّی شده که به حس لامسم اعتماد کردم و هر نا همواری روی قسمتی از سطح پوستم که توی دیدم نیست رو بین بند اول انگشت شصت و اشاره‌ی یکی از دستام انقدر فشار دادم که احساس کنم بالاخره یه چیزی ازش خارج شد! حتّی خون! ‏

امیدوار کنندس که تجربه ثابت کرده، خیلی از این افراد معمولاً با اصرار زیاد، راضی می‌شن که بالاخره بهت اعتماد کنن و اجازه بدن این کارو بکنی. که اونا تو مرحله‌ی بعد هم‌، خودشون به دو دسته تقسیم می‌شن. کسایی که دردشو تا آخر تحمّل می‌کنند و می‌ذارن تو به لذّت نهای برسی، و اونایی که از همون اوّل انقدر داد و بیداد می‌کنند و می‌ترسند و زیر دست و پات وول می‌خورند که یا محتویات جوش سر سیاه مورد نظر نصفه میاد بیرون، یا اصلاً از همون اول هیچی به هیچی!

یادمه راهنمایی که بودیم یه همکلاسی داشتیم به اسم«علیرضا حیدرزاده» که صورتش پر بود ازین جوشای سر سیاه، و به طرز تعصب‌واری اصرار داشت که اگه کسی بهشون دست بزنه، جاشون رو صورتش می‌مونه!

آقا ما تو هر نه ماه سال تحصیلی، به مدّت دو سال هر روز صبح شغلمون شده بود حرص خوردن از صورت پُر از جوش سر سیاه این بشر! حتّی یادمه هر چند وقت یه بار بهش پیشنهاد می‌دادم که اجازه بده این کارو بکنم، و سعی می‌کردم با توضیح علمی بهش بقبولونم که اگه بذاری سر جاشون بمونن و درشون نیاری، بافت‌های پوستیتو خراب می‌کنند و منافذ پوستیتو گشاد‌تر می‌کنند و در نتیجه برعکس اون چیزی که فکر میکنی، اینجوری جاش بیشتر می‌مونه، تا وقتی که بخوای تا هنوز کوچیکن درشون بیاری.

ولی خب فایده‌ای نداشت. حتّی بعد از نا امید شدن از اینکه بذاره من واسش این کارو بکنم، بهش پیشنهاد دادم که حداقل خودش اینکارو بعد از اینکه از حموم بیرون اومد بکنه. چندین بار قول شرف دادم، که اگه اینکارو کردی و جاش موند، هر چی تو گفتی راست گفتی!

خلاصه تو تموم این سالها من خواب و خوراک نداشتم! هر بار «محمدرضا حیدرزاده» رو می‌دیدم، انگار شکم خالی و گرسنه، یکی دست و پامو با طناب می‌بست و جلوم پیتزا با سالاد و نوشابه می‌خورد...

در این صورت «جوش سر سیاه» به تنهایی نمی‌تونه لغب «رو مخ‌ترین یا چندش‌ترین» رو به خودش اختصاص بده و کلیّت حکم باطل است، چون طبق مثال بالا، در بهترین حالت حداقل یه نفر روی کره‌ی زمین پیدا خواهد شد که مثل «علیرضا حیدرزاده» این داستان نه رو مخش باشه نه واسش چندش باشه!

همینجا بود که یاد جوشای چرکی‌ای افتادم که گاهی وقتا تو پیشونی آدم میزنه و تا فشارش میدی درد می‌گیره! اون جوشا خیلی نادرترن و هر چند ماه یه بار و‌ حتّی گاهی هر چند سال یک بار اتفاق می‌فتند! رو‌مخیش اینه که واسه این مدل جوشا مجبوری چند روز صبر کنی که به اندازه‌ی کافی از چرک پُر بشند (به قول بعضی از دوستان، برسند) تا وقتی فشارشون میدی چرکش پوست پیشونی رو جِر بده و با فشار بپاشه توی آینه‌ی روبروت! که باز هم به همون دلیل قبلی این یکی هم نمی‌تونه لغب چندش‌ترین و رو مخ‌‌ترین چیز دنیا رو به خودش اختصاص بده!

تنها چیزی که لایق دریافت این عنوان هست، جوش چرکی مدل قبله، که بجای اینکه جوش چرکی خودتو فشار بدی و بپاشه تو آینه، جوش یکی دیگرو فشار بدی و بپاشه توی صورت خودت! برای اینکه دیگه هیچ حرفی توش نباشه، ترجیحا بپاشه روی لبت که خیس هم هست!

دیگه فکر نمی‌کنم کسی پیدا بشه که از این حالت لذّت ببره! حتّی کسایی که ف ت ی ش عن و گه هم دارن، این یکیرو هیچ جوره نمی‌تونن دوست داشته باشن! یعنی این که تونستم راجع به این موضوع اینقدر بنویسم به تنهایی نشون می‌ده که کشف «رو مُخ‌ترین و چندش‌ترین شرایطی که ممکنه برای هر کسی در دنیا پیش بیاد» چقدر می‌تونسته از حجم فشاری که روی مخم‌ بوده کم‌ کنه!

حالا رو‌ مخی جدیدم اینه که عایا چیز رو‌مخ‌تر‌ و‌ چندش‌تر از اینم هست که من ازش قافل بوده باشم یا نه! فکر می‌کنم همینطوری پیش برم به کمک حرفه‌ای نیاز داشته باشم...
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد