صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

سفره‌ی «کیریسدا» یا «یَلمَسْ»

یکی بود، یکی نبود، غیر از سرما، هیچّی نبود! یه روز، اوایل زمستون ما، اواسط زمستون اونا،

یه مهاجری بود، پاره و پوره! از دلتنگی! دلش تنگ، مثل کون مورچه! واسش فرقی نداشت مناسبت چیه، فقط دنبال بهونه می‌گشت که کنار عزیزاش باشه.

پیش سفره‌ی یلدا، جای خواهر و بهترین رفیقاش خالی بود، کنار درخت کریسمس هم جای بقیه‌ی خانوادش!

تفلکی، یه شب کریسمس، زد به سرش، گفت حالا که اینطوری شد، حالا که نشد بشه، چه با بهونه، چه بی بهونه، که کنار همّشون باشم، منم که‌که میزنم تو سفرتون! میخواین بخواین، نیمیخواین نخواین!

خلاصه، یلدا رو زد تو کریسمس، کریسمسو ریخت تو یلدا، و یه سفره‌ی «کیریسدا» چید، بیا و ببین!

از اون سال، این یه سنّت قدیمی شد، که پای درخت کریسمس، کنار‌ کادوها هندونه بذارن، به درخت آنارای کوچیک آویزون کنن، آهنگ «تو جینگل بل منی» بسازن و فال بابا نوئل بگیرن…

والو! چرا من نباید همزمان بتونم کنار همه‌ی عزیزام باشم
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد